عشق!
تحولی که درون هرکسی یه روزی رخ میده، چه کمکم چه در یک لحظه با صدای دلنشین و چشمایی که از اون لحظه به بعد میشن دلیل تا صبح بیداریات، افکار شلوغت، لبخند رو لبت، دل حسودت و کلییی احساسات عجیبی که با وجود اون تجربه میکنی.
گاهی بعضی عشقها هیچ شروعی ندارند، بلکه مثل پرندهای در قفس فقط در انتظار و حسرت یار میمونند اما عشقی که شروعی داشته باشه اون نمیدونه تو چقدر قوی یا ضعیف هستی، تسخیرت میکنه جوری که خودتم دلت نمیاد اون حس نباشه امان از دلی که به دام عشق بیفته.
با خودت فکر کن داری تو کتابخونه کتاب فانتزی و مورد علاقتو با اشتیاق میخونی و بی صبرانه گوشهای از ذهنت منتظری جلد بعدیش و بتونی بخونی، برای یک لحظه سر بلند میکنی تا از منظره پر از کتاب و آرامش بخش اونجا لذت ببری که چشمت میفته به سرنوشت جدیدت، نمیتونی چشم ازش برداری، دلت میلرزه و نفسات تند میشه درحالی که اون سرش پایینه و بی سر و صدا فقط داره کتاب میخونه. آره عشق یه همچین چیزیه وقتی انتظارش و نداری میاد سراغت.
عشق میتونه اخلاقی باشه که از پشتش خبری نداری، صدایی باشه که نفسش بهت نخورده، چهرهای باشه که هیچوقت بغلش نکردی یا نبوسیدیش، عشق میتونه آدمی تو مجازی باشه که دلتو بدون تضمین زدی به نامش.
وقتی عاشقی همیشه پایه دیوونه بازیاشی، دوست داری فقط مال خودت باشه و شریک شدنش و حتی با هم جنساش هم منطقی نمیدونی. وقتی عاشقی همش بفکرشی که حالش چطوره اما، امان از عشقی که بترسی از اینکه نکنه خیانت کنه، نکنه دیگه دوسم نداشته باشه نکنه نکنه و....
کسی و برا خودت عاشق بدون که تو غم و شادیها کنارت باشه. برات رفیق باشه و خوبتون بخواد. عشقی و انتخاب کن که منطق داشته باشه.
وقتی عاشقی بلد نیستین عاشق نکنید و عاشق نشین اگر شدین هم صدتو نزار. این تویی که در آخر قطعا برای خودت میمونی ن اونی ک معلوم نیست چی تو دلش میگذره. پس اول عاشق خودت باش.
.همش حرف دل بود البته که عاشق نشدم.
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یا رب که نیفتد به کسی کار کسی