همه می دونیم که تبدیل به یه نویسنده بزرگ شدن کار راحتی نیست. حتی یک نویسنده متوسط شدن هم کار ساده ای نیست چه برسه به بهترین بودن. نویسنده شدن نیاز به شجاعت، صداقت و ابتکار داره. باید همزمان این قدرتو داشته باشی که هم خودت خودتو نقد کنی و هم اجازه بدی دیگران کارتو نقد کنن.
چه چیزی می تونه یه نویسندرو موفق کنه و چه چیزایی میشه از نویسنده های موفق یاد بگیریم؟
در ادامه این مقاله من قصد دارم 7 درس از 7 نویسنده بزرگ بهتون بدم.
پس با من همراه باشید.
چارلز بوکوفسکی اهل آمریکاس و بیشتر به زبان ساده و صادقانش مشهوره. مضامین نوشته های او در مورد فقر، اعتیاد به الکل و همخوابی با زنان زیباست.
اگه نوشتن - بر خلاف بقیه چیزها - از تو شعله ور نشه، هیچ وقت انجامش نده.
بوکوفسکی پیشنهاد میده که بهتره فقط به خاطر اینکه یه چیزی نوشته باشید ننویسید. فقط وقتی بنویسین که حرفی برای گفتن دارین.
شهرت جک لندن بیشتر از نوشتن برای مجله های مشهور میاد. او یک ژورنالیست بود و در زمینه های اجتماعی هم همزمان فعال بود. کتاب های آوای وحش و سپید دندان از آثار مشهور این نویسندس.
من در همه سبکی نوشتم – از مقاله و نوشته های اجتماعی و علمی بگیر تا شعرهای کمیک، داستان کوتاه، انواع قالب های شعری از غزل و تراژدی تا حماسه در قالب اسپنسری.
ولی منظور جک لندن از این جملات چیه؟ اینه که باید درژانرها و سبک های مختلف بنویسید و خودتان را به یک سبک نوشتاری محدود نکنین. هرچی بیشتر بنویسید مهارت و هنر شما جلای بهتری پیدا میکنه.
آقای هانتر تامپسن بنیان گذار سبک روزنامه نگاری گانزو هستن.(در این سبک نظر خود نویسنده هم تو مقاله ای که مینویسه دخیله). تامپسن با کتابی که تو سال 1967 با عنوان فرشتگان جهنم چاپ کرد مشهور شد. تامپسن در اواخر دهه 60 زندگی خودکشی کرد و این مرگ تراژیک باعث آوازه بیشتر هم برای این نویسنده شدش.
نوشتن درست نقطه مقابل آمیزش جنسیه، فقط وقتی خوبه که تموم بشه.
بسیاری از نویسنده ها فکر می کنن که فرآیند نوشتن همیشه باید لذت بخش باشه ولی به نظر تامسون نوشتن درناک، سخت و خسته کنندس. و کار نویسنده اینه که بیاد و این کارو به سرانجام برسونه.
استفن کینگ یک اسطوره زندس که بیشتر به خاطر نوشته های ترسناکش مشهوره. البته نوشته های فانتزی و تخیلی هم بخشی از داستان های اونو به خوش اختصاص میده.
وقتی که من 14 سالم بود ناخن روی دیوار در مقابل پس زدن من چیز خاصی نبود. اما من جای ناخن را با میخ عوض کردم و به نوشتن ادامه دادم.
منظور استفن کینگ از این استعاره اینه که به نقدها، رد شدن ها، پس زدن ها به عنوان سوخت برای جلورفتن نگاه کنین. و در اولین تلاش ناامید نشین. اونارو در نظر داشته باشین و بعدش به حرکت ادامه بدین.
جالبه بودنین که هنیف قبل از تبدیل شدن به یک نویسنده مشهور و تکاملش به عنوان نویسنده داستان و فیلمنامه نویس، نویسنده فیلم های پورنوگرافی بوده.
کلاس های آموزش نویسندگی وقت تلف کردنه. بسیاری از دانش آموزای من حتی نمی تونن یه داستان بگن. این کار سختیه و نیاز به مهالت بالایی داره. آیا واقعا میشه نویسندگیو یاد داد؟ منکه بعید بدونم بشه.
مدرک نویسندگی و شرکت کردن تو فلان کارگاه نویسندگی اصلا چیز مهمی نیست و نشون نمیده که شما یک نویسنده خوب هستید. بهتره شما به این کلاسا بسنده نکنین و در کنارش از نویسنده های محبوبتون نویسندگی یاد بگیرین.
جولیا کمرون فقط هنرش به همسر مارتین اسکورسیزی بودن و مادر دخترش بودن ختم نمیشه و خودش هم دستی برآتش داره. او شاعر، روزنامه نگار و یک نویسنده موفقه.
جالبه برام که از نویسنده ها در مورد احتمالات زندگیشون به عنوان یک نویسنده سوال میشه ولی هیچ وقت از یک کارمند بانک یا یه شیمیدان چنین سوالی پرسیده نمیشه. در بیشتر شغل ها فرض بر اینه که اگه به ادامه شغلت علاقه داشته باشی، همین باعث موفقیتت میشه. ولی در مورد نویسندگی اینطوری نیست. وقتی شما علاقه به نوشتن دارین و پیشتکار هم دارین تمام احتمالات و مشکلات به جای اینکه جلوی شما را بگیرن به شما کمک می کنن. این یه قانون فرازمینیه.
به افرادی که همیشه نه تو کار میارن توجهی نکنین. هنرمندا همیشه توسط افرادی که هنرمند نیست نقد میشن. اگه بهتون میگن که پلن جایگزین داشته باشین توجه نکنین و اگه می خواین نویسنده بشین با قدرت به مسیرتون ادامه بدین. اتفاق می افته!
هنری میلر همونقدر که به خاطر رمان هاش که در مورد آمیزش جسنی و زن هاست معروفه ، همونقدر هم به خاطر رابطه عاشقانش با شاعر اروتیک فرانسه انیس نین شهرت داره.
همزمان روی چند کتاب کار نکن و ذهنت را روی یک داستان متمرکز کن. اضطراب نداشته باش و با آرامش، لذت و بی پروا روی چیزی که تو دستت هست کار کن.
ما نویسنده ها بعضی وقتا به خاطر چندتا پروژه همزمان که داریم گیج میشیم. پس برای اینکه عملکرد بهتری داشته باشیم بهتره که روی یک موضوع تمرکز کنیم و قبل تموم شدن یه پروژه، پروژه دیگه ای شروع نکنیم.
خوب شاید بعضی از پیشنهادا با هم دیگه تضاد داشته باشن ولی خوب همشون روی یک موضوع تاکید می کنن که ما باید به حرفمون به عنوان نویسنده باور داشته باشیم و به هر طریقی که شده به هدف نویسنده شدن برسیم. به نظر شما کدوم پیشنهاد درست تره یا اینکه می تونه تاثیر بهتری داشته باشه؟