در ناکجا آباد های خیال گم شده ام. این بار، نمی خواهم به این فکر کنم که فلان مشکل چرا باید برای من پیش آید یا چرا فلان استاد لعنت ا... علیه :)) مرا با نمره ی ۹ انداخت و هزاران وَی دیگر ...
می خواهم به خودم فکر می کنم ، که چقدر فاصله گرفته ام از کسی که می خواستم و کسی که امروز شده ام. البته از کسی که امروز هستم متنفر نیستم ، نه ... فقط کمی عجیب است.
یادم هست وقتی که جز به جز اتفاقاتی که برایمان می افتاد و یا حرف هایی که می زدیم را برایش می گفتم و می گفت : چه حافظه ای داری ، چطور همه ی این ها را یادت هست؟ و من حالا ، بعد مدت ها شبیه خودش شده ام ! درست شکل خودش ، همان آدم بی تفاوت و فراموش کار ...
بد نیست گاهی به کسی که امروز شده ایم فکر کنیم.
شاید آنچنان زمانی هم نگذشته باشد ولی ، تنها خودت می دانی که چقدر فاصله گرفته ای از دیروزت ، شاید به اندازه ی ده ها سال ...
http://nanevis.ir/1396/10/27/ناکجا-آباد-های-خیال/