روز و شب،
آمد و شد،
شادی و عدم شادی،
تولد و مرگ،
وصالی و طلاقی،
گسستی و پیوستی،
نظمی و بینظمیای،
نشاید که زندگی را نه توالی مرتب از پیش مشخص و روشن،
که آمیختهای مجهول و مرکب از تضادها و تناقضها دانست؟
بایسته نیست؟
شاید نه عجیب که بس معقول مینماید
که شیرینی جز با چشیدن تلخی معنا نمییابد،
و زایش جز با فنا رنگ نمیگیرد،
و خنده جز از پس گریه دل را جلا نمیبخشد.
آه زندگی!
طعمت را به زیر زبان به یاد دارم،
میشناسمت.