شبزی·۵ سال پیشامکانهادر انتهای راهرویی طولانی ایستاده ام. بند زندانی است و اطرافش اتاق ها قرار دارند. جرمی مرتکب شده ایم، من و تو، و محکوم هستیم به اعدام.
شبزی·۵ سال پیشاولین خوابنامه:جانوران کوچک مسلطخواب میدیدم. خودم را یکّه روی تپهای یافتم که نهرهایی از آن میگذشت، گاهی با هم تلاقی میکردند و گاهی جدا میشدند. فکر کردم بسترهاشان چه ع…