
یک نفر میگفت: «تنها بودن با احساس تنهایی کردن خیلی فرق دارد!»
و من الآن معنی این جمله را میفهمم!
به نظرم هر انسانی در طول زندگی خود یک بار خیلی جدی به این حقیقت پی میبرد که واقعا تنهاست. فرقی ندارد چند تا دوست دارد، چند نفر دور و برش هستند و چقدر سرش شلوغ است. مثل مرضی که ناگهان میفهمی به آن مبتلا شدهای. نه! در واقع همیشه به آن مبتلا بودهای و هیچ وقت هم بهبود نخواهی یافت.
تنهایی هم همینطور است. هرگز تو را ترک نخواهد کرد و تا آخرین لحظه زندگیات، همنشین تو خواهد بود. مهم نیست کجا باشی، همسرت کنارت باشد یا نوههایت دورت را گرفته باشند؛ در نهایت وقتی به یک نقطه مینگری و چای مینوشی، تنهایی. نه متعلق به کسی یا چیزی هستی و نه مالک آنها. هرگاه خلاف این احساس کردی، بدان که اسیر یک فراموشی زودگذر شدهای که دیر یا زود ترکت میکند.
اما این مرض تنهایی اگر یک مزیت داشته باشد، آن این است که تمام امراض دیگرت را در خود میبلعد. اگر آن را بپذیری و دوست خود خطابش کنی، اگر رفتارت با او از سر مهر باشد، هم هیچ میشوی و هم همه!
این جا یادی هم کنیم از قسمتی از ترانهی Zero (صفر) از گروه Smashing Pumpkins که میگوید:
Emptiness is loneliness
(پوچی همان تنهایی است)
And loneliness is cleanliness
(و تنهایی همان پاکی است)
And cleanliness is godliness
(و پاکی، خداگونه بودن است)
And God is empty just like me
(و خدا هم درست مثل من خالی است)
الهه بهشتی - روزنوشت 1402/06/04