تورا در پاره ای از تنم نه ، تورا در تمام جانم یافتم ..
در صبح های نا آرام و بد خلقی های همیشگی ام ، درست در آن صبحی که با فکر تو خواب از سرم پرید و لبخند مهمان لب هایم شد تو را در گوشه گوشه ی تن یافتم :).همان دم که در آیینه خودم را میدیدم که هر ثانیه بیشتر شبیه تو میشد .. رقص دستانش بر روی بدنش ، حرکت چشمانش ، تمرین لبخندش و تمام جزئیات کوچکی که فقط و فقط من از او میدیدم ، حال در من جا خوش کرده بود ! درست در تمام تنم ..
در همان لحظه های ناخوش ، در تمام فشار های اتمسفر ، زمانی که در زمستان درونم تابستانی آفتابی آرامم میکرد تورا در جانم یافتم ...
رد پای آغوشت ، نفس های جا مانده ات و بودنت و بودنت ؛
تو تنم را در آغوش کشیدی و از آن پس ، تنت وطنم شد :)