الن :)
خواندن ۲ دقیقه·۲۵ روز پیش

وجود ؛

عجیب شده بود ...
هروقت حالش خوب بود قبل ازینکه شروع به نوشتن کنه ، بالای برگش می‌نوشت :《 به نام وجودی که وجودم از وجودش بوجود اومده》
هر دفه بهش میگفتم: بابا خب چه کاریه ، ی بار بنویس برو از برگت کپی بگیر که بالای همه جزوه هات داشته باشی ، حوصله داریاااا . می‌گفت: تو نمیدونی ، هر دفه فرق میکنه! .. راست میگف ، وقتایی که حالش خوب نبود هایلایتر طوسیشو دستش می‌گرفت و پاورقی هارم طوسی میکرد.. بهش میگفتم خواهر من کل صفحرم طوسی کنی حالت خوب نمیشه هاااا ول کن این کتاب بدبختو ، نگام می‌کرد و لبخند میزد و میگف باششش . راست میگفت ، وقتی میخواست بنویسه ، انگار جوهر خودکارش معمولی نبود و جوهر ِ عشق بود .. انگار با رقصِ جوهر روی کاغذ اون داشت می‌رقصید و هر بار تکرار این رقص بیشتر زندش می‌کرد...
هر وقت بهش میگفتم "وجودش" یعنی چی ؟ چشاش برق میزد و میرفت تو دنیای خودش و کم کم لباش شکل خنده به خودش می‌گرفت.. زودتر ازینکه خودش جوابمو بده چشاش باهام حرف میزد ، بعد کم کم ادامه می داد .. بین حرفاش مکث می‌کرد ، میدونستم با هر کلمه داره اون لحظرو تصور میکنه و اونجارو زندگی میکنه ... می‌گفت : ینی بودنش، بغلش، بوش، صداش ، حرفاش .. بعد یهو از دنیای خودش پرت میشد و میگف بیخیال! ، خودش میگفت بیخیالا ولی از چشاش میشد فهمید که هنوز اینجا نیست ، خیلی وقتا اینجا نبود .. اینجا نبودن عادت هر روزش شده بود ، فقط فرقش مدت اینجا نبودنش بود .. هررچقدر دلتنگ تر میشد بیشتر اینجا نبود ... میرفت ، جدا میشد ، غرق میشد ‌‌‌... یهویی به خودش میومد و ی چیزی و بهم یادآوری می‌کرد ‌‌... مث اون روز سرکلاس که یهویی گفت : راستی هر وقت اومدی خونم دیدی گل نیس بدون منم نیستم ‌، هر وقت اومدی دیدی گلا پژمرده و خشک شدن بدون منم پژمرده ام ...؛
و حالا
خیلی وقته میرم پیشش و گلا خشک شدن ، همه گلدونا ام شکستن ...

می نویسم ..
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید