ویرگول
ورودثبت نام
المیرا نوین
المیرا نوین
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

من دیگه یه کوه‌نوردم

دیروز رفتم کوه. البته ”رفتم” درست نیست؛ اگه تنها می‌بودم، مطمئنا زود خسته می‌شدم و احتمالا فشارم میفتاد! اما وقتی چند نفر دیگه همراهی می‌کنن، دیگه سختی‌ها و طولانی بودن مسیر حس نمی‌شه. حتی دسته‌جمعی جایی رفتن، سنگینی بیش از حد کوله‌پشتی رو هم خنثی می‌کنه؛ مخصوصا برای کسی مثل من که هر جا بره یه ”انباری” با خودش حمل می‌کنه! مثلا یادمه وقتی مدرسه می‌رفتم، فقط من بودم که توی کیفم نخ و سوزن داشتم و چونه‌ی مقنعه‌ی هر کس پاره می‌شد، من به دادش می‌رسیدم! یادش به خیر توی اون دوران، با مقنعه‌ی سفید شکل لباسشویی می‌شدم؛ البته الانم همون‌شکلی می‌شم با مقنعه...

داشتم کوهو می‌گفتم. موقع برگشت، چندباری پام لیز خورد اما نیفتادم و به جاش یاد گرفتم توی سرپایینی باید خودمو یکم هل بدم عقب و راه برم تا اگه سنگ‌های ریز بدجنس برام دسیسه چیدن، بتونم خودمو کنترل کنم. البته این رو هم فهمیدم که هرگز پامو نذارم جاهای صاف و شیب‌دار و چشمم سمت پله‌های کوچیکی باشه که خود به خود درست شدن. برداشتن قدم‌های مورّب توی سرپایینی هم خیلی مهمه.

به خودم افتخار می‌کنم که تونستم تجربیات پایین رفتن از کوه رو برای خودم جمع کنم.

تو راه برگشت چشمم افتاد به تله‌سیژ و اصرار کردم که از اینا سوار شیم؛ نزدیک‌تر که شدیم دیدم قیافه‌ش خیلی خطرناک به نظر میاد! حس کردم دوتا صندلی مرگ‌بار رو از یه نخ آویزون کردن! در هر صورت مهم این بود که تله‌سیژ تعطیل بود و پیاده برگشتیم.

شروع کوه‌نوردی برای من خیلی مهمه چون با این‌که خیلی نسبت به سال‌ها قبلم تغییر کردم، اما هنوزم ذهنم درگیر رسیدن به تناسب اندامه، پس باید خوب تلاش کنم. البته کودک پرخور درونم هنوز یاد نگرفته به تصمیمات من احترام بذاره و دیروز توی استراحت‌های مابین کوه‌نوردی، دوتا شیرکاکائو، یه دونه نسکافه با کیک خونگی، یه همبرگر کوچولوی خونگی با دوغ آبعلی و چهارتا بیسکوییت دایجستیو خورده!!! آهان، یه آلوی شل و ول و یه سیب بزرگ‌تر از سیب گلاب هم خورده!!! اگه بگم یکم پسته هم خورده، خیلی زشت می‌شه نه؟ ولی خورده... من چه کوه‌نورد متعهدی هستم.

خیلی خوبه که هر هزارسال یک بار، دستم به نوشتن خاطراتم می‌ره. دفتر گزارشات روزانه‌م از دست فرارهای تموم‌نشدنی من خسته شده اما خوشحالم که این‌جا رو پیدا کردم تا هر وقت حوصله‌ی خودکار دست گرفتن ندارم، بنویسم و از دلِ دفترم دربیارم؛ چون برای اون مهمه که من فقط بنویسم، چه توی کاغذ، چه روی ابرا و چه توی ویرگول :)

کوهنوردکوهنوردیخاطراتورزشپیاده‌روی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید