مولوی در مثنوی می گوید وقتی تو در دیگران عیبی میبینی در بیشتر موارد در خودتو وجود دارد به این قاعده اصطلاحاً تعکیس میگویند.
مولوی در کتاب «فيه مافيه» خود، داستان کوتاهی در همین زمینه نقل می کند:
«گفت : پیلی را آوردند بر سر چشمه ای که آب خورد. خود را در آب می دید و می رمید. او می پنداشت که از دیگری می رمد. نمی دانست که از خود می رمد. همه ی اخلاق بد، از ظلم و کین و حسد و حرص و بیرحمی و کبر، چون در توست، نمی رنجی چون آن را در دیگری می بینی، می رمی و می رنجی »این جا نیز مولوی در یک قطعه ی به واقع زیبا همین را می گوید:
ای بسا ظلمی که بینی در کَسان
خوی تو باشد در ایشان،ای فلان
در خود آن بد را نمی بینی عیان
ورنه دشمن بوده ای خود را به جان
حمله بر خود می کنی ای ساده مرد
همچو آن شیری که بر خود حمله کرد
چون به قعر خوی خود اندر رسی
پس بدانی، کز تو بود آن ناکسی
(داستان شیر و خرگوش)
این از موضوعاتی است که اگر هرکسی در درون خودش به آن بپردازد متوجه می شود که بسیاری از از عیب هایی که در دیگران می بیند در واقع عیبی است که در خود اوست او از آن بدش می آید و اینگونه برای ارضای خشم خویش این را انجام میدهد ،نکته وقتی جالبتر میشود که این موضوع را در نهی از منکر اعمال کنیم و ببینیم اعمالی که ما دیگران را از آن نهی می کنیم آیا حقیقتاً برای نهی از منکر است یا ارضای خشم خویش در اثر وجود همان عمل در خودمان.
ای که تو از ظلم چاهی می کنی
از برای خویش دامی می تَنی
مولوی در ادامه این موضوع را به یک حدیث دیگر پیوند می زنند که می فرماید مومنان آیینه یکدیگرند و به این اشاره میکند که مومنان واقعی آنچنان یکدیگر را دوست دارند که عیوب یکدیگر را به هم گوشزد می کنند مانند آینه و هیچکدام از این کدر نمی شوند و از ان سپاسگزاری هم میکند و اینگونه به هم کمک می کنند تا از عیوب پاک شوند گفتن عضو به هم در اثر اعضاء خشم نیست و این فقط در مومنان است.