و از دارک آغاز شد
و به اینجا کشانده شد
و اگر درست ترش را بخواهی
از دارک شروع کرد
و به اینجا کشاندم
به فلسفه !
و اینکه قصد دارد به کجاها بکشاندم نمیدانم . تا اینجایش که سراسر چالش بوده و من هم عاشق چالش !
پس بچرخ تا بچرخیم .
و به ابتدای جاده فلسفه رسانیدم
به بوعلی سینایی که حرکت جوهری حیات را فقط موجب تغییر میدانست و ملاصدرایی که حرکت ذاتی حیات را هم موجب تغییر و هم موجب تعالی و سیر به سمت کمال
پس اگر ملاصدرا درست بگوید و حیات به سمت کمال برود و کمال مطلق هم خدا باشد
و بدانیم که فنا شدن لازمه رسیدن به کمال باشد
خبر بد این است که این جهان با سر باید به سمت فنا برود
برود هم جایز نیست بلکه می رود و دارد میرود . و این مسیر فناست که طی میکنیم نه زندگی!
و چون جهان با وجود انسان معنا پیدا میکند و اگر انسانی نباشد , بودن جهان هم معنایی و هدفی ندارد
پس فنای همگی ما قطعیست
و فنای بشر یعنی وجود و وقوع آخر الزمان ...
ویرانه ایست این جهان . عمر کفاف نمیدهد که آباد کنیم
غیرت رخصت نمیدهد که رها کنیم
پس به آنجا میرسیم که زمین خداست
آسمان خداست
و انسان خدا
زیرا همگی زاده اراده مطلق خداوندند
و خداوند به غیر خویش اراده نمی فرماید
زیرا هرچه اراده کند نامتناهی بودنش آن بیرون را به درون می آورد
و درون و بیرون , بود و نبود , وجود و موجود را یکی میکند
و هر جزیی , کل است و نامتناهی
و در اجزا , به صورت فرق است
به معنا وحدت
اگر جزیی از بی نهایت نامحدود , شبیه جزء دیگری از بی نهایت نامحدود نباشد
باز دوگانگی در اجزا حاصل میگردد
یعنی یکپارچگی مخدوش میگردد
بنابراین جمیع اجزاء ذات حق مطلقا متشابه اند
و همین امر وجود حق را وجودی واحد میسازد
و وحدت وجود از اینجا سرچشمه میگیرد
و همه چیز از یک چیز تشکیل شده
و اگر تو قدر آن ذره نورانی را بدانی
هیچ باکی از تغییر نخواهی داشت
و از مرگ
پس به مرگ نیندیشید
چه برای شما مرگ و فنایی نیست
و به توقفگاه خود پیله نکن
که همه چیز از اوست
و چون از اوست به او باز میگردد
پ . ن با با طعم فلسفه :
کتاب مردی در تبعید نوشته نادر ابراهیمی را بخوانید .