فائزه نادری
فائزه نادری
خواندن ۱ دقیقه·۹ ماه پیش

پرده‌ها را کنار می‌زنم

پر از خالی
پر از خالی

پیچیده‌ام، سردرگمم
لایه‌ها را کنار میزنم
راهرویی طولانی
انباشه از لایه، که همچون پرده کنار میروند
پرده‌ها را کنار می‌زنم
پرده های سنگین و چرک مرده


هیچ وقت فکر نمیکردم امروز هورمون‌ها مرا اینچنین از پا بیندازند و ناامیدم کنند
از خودم
و صبرم و طاقتم
بریده‌ام

صدبار عجله کردم و صدبار چوب خوردم

صدایم به خودم برمی‌گردد

_همیشه همینطور بوده_
هیچ نمیدانم باد قایقم را به کجا می‌برد و نکند هیچ وقت پاهای منتظرم به هیچ ساحلی نرسند و گرمای هیچ شنی را احساس نکنند

پاهای بیچاره‌ی من
دلم می‌تپد
حالا

گرومپ گرومپ قلبم را توی دهانم می‌شنوم
هر روز میدوم و هر روز می‌اندیشم که کجا هستم و هیچکس نیست که جوابی بدهد
من تنهاترین دختر این جهانم
راه میروم پرده‌ها را کنار میزنم
تلی از پرده‌ها پشت سرم شکم می‌تپانند روی هم
باد میآید
پارو میزنم

توی راهرویی طولانی

پرده‌های آماس کرده

چرک‌مرده و منِ کم‌طاقت

پارو می‌زنم
نمیدانم
ناامیدم
خسته‌ام
آواره‌ام
نخ‌هایم دارند کنده میشوند
هیچکس نباید بفهمد چقدر شکسته‌ام

و بند زده‌ام و بند زده‌ام و بند زده‌ام...

داستاننویسندگیتنهاییراهروپرده
دانشجوی مطالعات‌فرهنگی، علاقه‌مند به جهان قلم‌ها و کلمه‌ها.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید