قطعیتها در زندگی کم پیدا میشن و حتی تقریباً وجود ندارن. اگه واقعیت همیشه قابلپیشبینی بود، خستهکننده میشد. اما خب مشکل اینجاست که بدون قطعیت هم، از ریسک انجام کارهای جدید میترسیم و ممکنه فرصتها رو از دست بدیم.
اول این دو سؤال رو حتما از خودتون بپرسید:
«تابهحال چندبار از یه پروژه دوری کردم فقط بخاطر اینکه میترسیدم علیرغم تلاشهام به نتیجه نرسم؟»
«اگه تلاشهام تهش به موفقیت نرسه، چه حسی میگیرم؟»
احتمالاً شما هم مثل خیلی از آدمای دیگه زیاد به ناموفق بودن نتیجه کارهاتون فکر میکنید و بخاطر این افکار پا پس میکشید. عجیبه که بعضی از ما آدما اینطوریم. چون شکست، لزوماً به معنای شکستخورده بودن نیست و خیلی وقتها هم انتهای شکستها به موفقیت میرسیم. اضطراب ما از شکست خوردن،فقط با تمرینِ صبر و استمراره که بهتر میشه.
انجام کاری که درحالحاضر قابلپیشبینی نیست، دل و جرئت میخواد. باید به نقطهای برسیم که احساسِ خودارزشمندی، سلامتی، خوددوستی و خودپذیرشیمون بخاطر شکست خوردن به خطر نیوفته. انجام کاری ممکنه شکست بخوره تهش به پذیرش خود میرسه؛ چون به خودتون اجازه دادید که ریسک کنید و حتی شکست بخورید و اشتباه کنید ولی بههرحال تلاش کنید! این همون «میتونم» بهجای «نمیتونم»ه - البته از نوع واقعگرایانه.
تو کتاب «کنترل دوقطبیها» از فرگوسن میخونیم:
«وقتی حس میکنید در انجام کاری گیر کردید، انگار دو قطب مختلف از جنس هدف، ارزش، مسئولیت یا تمایل شما رو از دو طرف به سمت خودشون میکشن. اینکه بدونید چه زمانی از این طرف قطب به اون طرف قطب برید، نیازمندِ تشخیص، تجربه و حتی گاهی خطاست!» این نویسنده در ادامه میگه که «بهتره اجازه بدید تعادل و روند ماجرا راهنماییتون کنه».
همچنین تو مقالۀ «مهارت ضروری برای رشد شغلی – مقابله با ابهام» (2018) میخونیم:
«رهبرانی که میتونن با ابهام کنار بیان، میتونن با تغییر مقابله کنن و بدون اینکه تصویر نهایی ماجرا رو بدونن، تصمیم بگیرن و بهش عمل کنن... و ریسک و تردید رو هدایت کنن. این افراد معمولاً بهعنوان آدمای منعطف شناخته میشن و میتونن بدون داشتن اطلاعات دقیق هم بااعتمادبهنفس به جلو حرکت کنن».
ویژگیهای شخصیتیای که بالاتر گفتیم خیلی مهمن چون چیزی که قبلاً جواب داده، ممکنه الان جواب نده پس راهحلهای قبلی هم همیشه مناسب الان نیستن. برای همینه که باید منعطف بود.
درضمن، بعضی مشکلات بیش از یه راهحل دارن. پس باید بهترینشون رو انتخاب کنیم و این یعنی علاوه بر انعطاف، باید آروم و پذیرا هم باشیم و اجازه ندیم افکارمون توسط اضطراب کنترل شه. حتی این هم ممکنه که شرایط قبل از اینکه تصمیمتون رو اجرا کنین مجددا تغییر کنه!
افرادی که با شک و تردید و ابهام آشنان، میدونن که درک واقعیت چقدر سخته – چون در واقعیت آدمای خوب هم گاهی بد رفتار میکنن و آدمای بد گاهی خوب.
علیرغم تمام فواید ابهام، زیادهروی در موندن در شرایط مبهم هم گاهی درست نیست. بعضی تصمیمات نیاز به تصمیم فوری و جدی دارن و اگه مبهم بمونن، مشکلات بیشتری ایجاد میکنن. بههرصورت، باید یادمون باشه که موقع نیاز به ابهام هم اجازه حضور بدیم و پیامد هر انتخاب رو بررسی کنیم. نباید فقط برای رفع اضطراب دست به انتخاب بزنیم.
جسی سیگنال در مطلبی که نوشته میزان تحملِ ابهام توسط مردم رو بررسی میکنه. ایدۀ پشت حرفاش اینه که اغلب مردم در زمان ابهام نیاز به یهجور خاتمۀ شناختی دارن. یعنی برای رد شدن از اضطرابشون، دنبال جواب مسأله میگردن؛ جواب، جواب، جواب...
خانم سیگنال به آزمون «نیاز به خاتمه» هم اشاره میکنه؛ با این آزمون میشه فهمید چه قدر دنبال راهحلهایی میگردیم که به کاهش اضطراب ختم میشن.
کسایی که تو این آزمون نمرۀ بالایی میارن، تفکر سیاه و سفید دارن و مسائل اخلاقی رو سادهانگارانه ارزیابی میکنن و از همین دید بقیه رو هم مورد قضاوت قرار میدن. این آدما سختشونه که مسائل مهم رو بیجواب بذارن و متوجه نیستن که اغلب چیزها مبهم و خاکستریان.
یه مشکل دیگۀ افرادی که سریع تصمیم میگیرن اینه که از فرصتها برای یادگیری استفاده نمیکنن.
چون به جای اینکه از مقایسه گزینههای مختلف یاد بگیرن و رشد کنن، ذهنیت ثابتی دارن. از طرف دیگه، آدمایی که ذهنآگاهی بیشتری دارن و با تعلل بیشتری واکنش میدن و تصمیم میگیرن، بیشتر روی لحظۀ حال تمرکز میکنن. بنابراین عمیقتر فکر میکنن و خردمندانهتر تصمیم میگیرن.
جی هولمز در اثر جریانسازش به نامِ «قدرت ندانستن» از فواید ابهام و مشکلات افرادی که با ابهام کنار نمیان صحبت میکنه.
کسایی که با ابهام کنار نمیان و زود دنبال جوابن...
منبع این مطلب، مقالۀ «How Well Do You Deal With Ambiguity» بود که تاحدی خلاصه شد. ما این مطلب رو در رسانۀ روانشناسی پنسیا در تلگرام هم منتشر کردیم. خوشحال میشیم دنبالمون کنید.