
می نویسم برای اویی که نمی خواند
می نویسم برای اویی که نمی داند
می نویسم برای اویی که گم گشته
می نویسم برای اویی که قلبش آخرین ضربانش در هیاهوی سکوت خاموش شد
می نویسم برای اویی که انتخاب هیچکس نبود
می نویسم برای اویی که غریبهی آشنا خوانده شد
می نویسم برای اویی که هنر هایش دیده نشد
زیبایی اش نادیده گرفته شد
شاید ظاهر جذابی نداشت ولی
قلب مهربان و یک رنگی داشت
ناخالصی نداشت
می نویسم برای اویی که می نوشت ولی کسی نمی خواندش
می نویسم برای اویی که قلم را می رقصاند بر صفحه ی بوم
دوئل با رنگ ها را خوب بلد است
قمار کلمات را عجیب ماهر است
آراستن حروف را داناست
رستن از سنگدلی این موجودات عجیب و غریب را یاد دارد
نقابی بر رخ گندمگونش ندارد
می نویسم
آری می نویسم ولی اینبار نه برای او ...
می نویسم از برای اویی که اهتمام بیهوده اش برای پاک ماندن از دست آلوده ی نیرنگ و جنون در هیاهوی این شهر ویران شد
می نویسم از برای کسی که روزی رنگین ترین بود
از برای فردی که انعکاس درون آینه اش همچون لقبش خاکستری گشته
از برای اویی که قلبش را شیشه ی مات نامیدند
از برای خودم
از برای اوی بدون او ...
از برای اویی که چند وقتی است حتی خواب ماهش را هم نمی بیند
ولی هنوز از او می نویسد
هنوز دوستش دارد
هنوز تمام امیدش به اوست!
_خـــاکــــــســـــتـــرـــــی🩶
