بودن؟!
ای یار ،
بیا و بمان برایم؛
نیستی و این برایم از هر چیز دردناک تر است...
تو نمیدانی قبله ام را تغییر داده و
معبودم شدی؛
آن نگاه مهربانت ،
آن لبخند ملایمت ،
آن حمایت های زیر پوستی ،
آن وقتی که چشمانم در آن دو گوی قهوهای خوشرنگ گره می خورد و
می دیدم از قبل در حال تماشایم بودی...
آن عصبانی شدن های بامزه ات ،
آن تکه کلام های بانمک،
آن تنها نگذاشتن ها!
نمی دانم چه شد که مارا جدا کردند؛
شاید خبری از ابراز علاقه ی کلامی نبود
ولی
ما همدیگر را
بی کلامی دوست داشتیم!
- من تماشای تو می کردم و غافل بودم
کز تماشای تو خلقی به تماشای منند!
_ شهریار
_خاکستری؛
