ویرگول
ورودثبت نام
خاکستری؛
خاکستری؛روایتگر‌لحظاتی‌که‌نه‌سیاه‌اند‌و‌نه‌سپید...
خاکستری؛
خاکستری؛
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

بودن؟!

بودن؟!

ای یار ،

بیا و بمان برایم؛

نیستی و این برایم از هر چیز دردناک تر است...

تو نمی‌دانی قبله ام را تغییر داده و

معبودم شدی؛

آن نگاه مهربانت ،

آن لبخند ملایمت ،

آن حمایت های زیر پوستی ،

آن وقتی که چشمانم در آن دو گوی قهوه‌ای خوشرنگ گره می خورد و

می دیدم از قبل در حال تماشایم بودی...

آن عصبانی شدن های بامزه ات ،

آن تکه کلام های بانمک،

آن تنها نگذاشتن ها!

نمی دانم چه شد که مارا جدا کردند؛

شاید خبری از ابراز علاقه ی کلامی نبود

ولی

ما همدیگر را

بی کلامی دوست داشتیم!

- من تماشای تو می کردم و غافل بودم

کز تماشای تو خلقی به تماشای منند!

_ شهریار

_خاکستری؛

دلنوشتهیاردلتنگیعشق
۱۱
۰
خاکستری؛
خاکستری؛
روایتگر‌لحظاتی‌که‌نه‌سیاه‌اند‌و‌نه‌سپید...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید