آآه....واقعا ..آه...آنجا که همسر عزیزم هوس کرده بود وعده ای ناهار......یکهو پرید فکری از ذهنش......ناگهان جرقه ای اشتباهی شعله کشید در فکرش
نمیدونم چجوری از ذهنش پرید یا که فسفر های ....مغزش چجوری کار کردن که گفت قیمه ....وات ..کدام قیمه ؟؟ همان خورشی که چشم های ریز زرد دارد و وقتی به او نگاه می اندازی با هزار چشمی زردگونه ،بوسه می فرستد با لبان رب گونه
آری معلوم بود که آن قیمه ی بی حیا در خیال مرد چشمکی زده بود به آن مرد چشم مهربان ..و هوس لبان تند خود وانگهی ادکلن دارچینی خود را به دل آن مرد انداخته بود که دستور داد به زنش ....البته این را بگویم که جرات دستور ندارد اما ابراز علاقه مندی دارد...و جلوی من ،همان زن دلبندش از معشوق دیگرش یاد کرد.
همان زمان بود که منم بودم یه عروس تازه با یه عالمه فانتزی ضایع . زبانم به طرز جوگیر خود را جلو انداخت و گفت چشم و بقیه اندام هایم را انداخت به حس خشم
آنگاه
به فکرم افتاد که تازه عروس های فامیل ،هر وقت بخواهند خورش بخورند ، خانه مامان هایشان لنگر می اندازند ،اما من با دماغ رو به بالا گوشه چشمی تیز کردم برای تنبلی آن ها و با تمسخر گفتم:(اهه.. عجب بی دست و پاهایی ، هنوز یاد ندارند یع خورش چهار چشمی و ساده ای
نگو که نمی خواستند با دست خودشان درست کنند هوویی که بعد عاشق کنند شوهر را واسه لپله چهار چشمی
.......به نظرتون ادامه بدم یا نه؟....ممنون میشم پاره ای از فکرخود را راجع این متن بفرمایید.