خب من چند وقت هس که میرم باشگاه خواستم چند سکانس از مشاهداتم را در باشگاه به صورت شعرکی اینجا برای شما بیان کنم:
به باشگاه که می روی می بینی قُلُپ قُلُپ چربی زده بیرون ، زده بیرون از همه جای اون آدمای جوون
به باشگاه که می روی میبینی آن چربی های لَخت که خسته اند و اما زورشان کرده اند تا بلرزند با هر شتاب تن
به باشگاه که می روی میبینی بوی سوختنی که جریان یافته از تکاپوی بدنی و برای رفع بو ،می پاشی اسپری را به بدن های در حال چربی سوزی
میبینی یه عالمه دختر های خوشتیپ که چند میلی پرچربی اذیت کرده چشمشان و به تکاپو انداخته اندامشان
به باشگاه که می روی میبینی دختر ها قرتی شده و مژه هاشان دراز شده و لب هاشان یهویی چاق شده و عشوه هایشان دلبر شده
به باشگاه که می روی می بینی ماهیچه های ممتاز ،در آمده از بازوهای مربی سرکار و فخر می فروشند به چربی های آویزان ما
میبینی وزنه های سنگین ، بهت چشمک می زنند با آن ابهت بی رقیب و می خواهند تو را به خاک بزنند بدون هیچ رقیب
به باشگاه که می روی می افتی به تکاپو تا خوشتیپ شوی و خوشبر و رو