به نام او که خود آفرینندهی عشق است.
آنقدر شوق دیدارت را دارم که نتوانستم دوام بیاورم پس، این نامه را برای زمانی مینویسم که تو آمدهای.
اکنون که این نامه را میخوانی ما در سرنوشت یکدیگر قرار گرفتهایم و قرار است زندگی را زین پس باهم بگذرانیم؛ این نامه، از گذشته آمده به حال، برای تو.
سلام بر تو ای محبوب دل و معشوق قلب.
امیدوارم اکنون که کنار منی احساس آرامش و خوشبختی داشته باشی. این نامه را نوشتهام تا تو را تا حد امکان از حس دوست داشتنم، آگاه کنم.
حال که آمدهای بگذار بگویم که مدت زیادی است درد انتظارت را در خود ریختهام، انتظاری پر از درد ولی شیرین.
حال که آمدهای میخواهم که تو را بلد باشم. میخواهم که بلد باشم تورا بخندانم، بلد باشم تکیه گاهت باشم، هممسیرت باشم و همراه؛
میخواهم بلد باشم غمها و درد هایت را بِخَرَم، میخواهم قلبم خانه تو باشد که هرگاه احساس ناامنی کردی تنها پناهت باشد، میخواهم که لالاییای آرام در گوشات باشم که تو را به خوابی راحت و صمیمی بِبَرَد، میخواهم شب تا صبح به نور چهرهی زیباتر از ماهات نگاه کنم و صبح تا شب در چشمان دُر گونهات.
حال که آمدهای باید بگویم که تو زندگی را برایم قابل تحملتر کردهای چرا که وجودت پر از زیبایی و درخشندگی است. روز موعودِ من روزی است که تو مرا گرم در آغوش میگیری، و من زیر لب دَمِ گوشات میگویم: "دوستت دارم کاژهی من"
و تو هر بار از من معنای "کاژه" را بِپُرسی در جواب بشنوی: ما کورد زبانها به کسی که آدم کنارش احساس آرامش داره میگیم "کاژه" و همان لبخند دلبرانهات را همانطور که در چشمانم نگاه میکنی به من هدیه دهی.
راستی جانم! گفته بودم که از چشمانت مراقبت کن، حرفم را گوش کردی؟
بهترین جای پناه من چشم تو است، میخواهم آنقدر مراقبش باشم که مبادا خدایی نکرده اشک در آن حلقه بزند؛ اگر هم حلقه زد فقط برای شوق و ذوق باشد.
وقتی تو را میبینم دلم میخواهد تمام مدت را به چشم تو خیره شوم، راستَش را بخواهی تا به حال لبخند را به این زیبایی در چشم ندیده بودم. همان لبخندی که با ریز و درشت شدن چشمهایت قلبم را به لرزش میاندازد.
دلبرکم! خیالت راحت باشد؛ صاحب این دل شمایی.
حال من همان جاییام که فریدون مشیری گفته است؛
مرا مهر تو در دل جاودانی است...
نوازش موهای بلندَت مرا عاشقتر میکند و وقتی باد لا به لای آنها میرقصد، زیباترین عطر به مشام من میرسد و شاید بافتن موهای تو زیباترین آرزوی من باشد.
مهربانم، هیچگاه چشم از من بر ندارد و دستم را رها نکن؛ چرا که وقتی تو کنار من هستی، آرامتر از همیشهام، بهتر از همیشه نفس میکشم و درستتر از هر زمانی زندگی میکنم.
ماه آسمان من، نورت را از شبِ قلبِ من کم نکن! اینجا به تو نیاز دارد.
جانانِ زیبا، هیچ گاه مرا رها نکن.
نامهام به آخر رسید اما میدانم که این نامهی آخر نخواهد بود چرا که هنوز خیلی حرفها مانده است که نگفتهام.
نمیتوانم از نوشتن برای تو دست بِکشم اما میسپارما به خدا.
و در این آخر نامه را با مصرعای از مولانا به پایان میرسانم:
پیش تر آ تا بزند بر تو هوای دل من.