حسین رضا بیانوندی
حسین رضا بیانوندی
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

جای تو پُر شدنی نیست!

تاکسی که حرکت کرد، من و شیشه‌ی ماشین بازی‌مان گرفت و دوباره من خیره به او سعی می‌کردم که نخندم اما اینبار با دفعه‌های قبل تفاوت داشت و آن هم این بود که سعی نمیکردم جلوی خنده‌ام را بگیرم چون خنده مدت‌ کوتاهی است که با لب‌هایم قهر است.

قبل‌ترها که خنده‌ام می‌آمد و میهمان می‌شد بر روی لب‌هایم، حس خاصی داشت... چند صباحی است که حسش را یادم رفته.

امروز ابر‌های آسمان مانند گلویَم بغض داشتند، هر چند ساعت یکبار بغض‌شان می‌ترکید و چنن قطره‌ای اشک می‌ریختند و سپس به زور خود را نگه می‌داشتند .

موسیقی‌ای که از هندزفری‌ام پخش می‌شد خیلی اتفاقی آهنگ بعدی را شاید درست انتخاب کرد.

همان آهنگی بود که او برایم فرستاده بود. نُت به نُت و ثانیه به ثانیه از موسیقی لذت بردم اما امان از خاطراتی که در ذهنم مرور و جلوی چشمانم ظاهر می‌شدند.

لبخندهایش زیباترین خاطرات و جای خالی‌اش بدترین لحظه‌ی ممکن در خاطر من است.

جانِ دلم، من که تو را از خود بیشتر دوست داشتم این برایت کافی نبود که بمانی؟

درخت‌ها و ماشین‌های داخل جاده‌ از جلوی چشمانم، همانند تصاویر خاطره‌هایمان به سرعت می‌گذشتند و مرا در خود غرق کرده بودند.

اینجا زندگی حقیقی است که من در خیالاتم تر واقعی‌ترین شکل ممکن با تو زندگی میکنم. تو در عمیق ترین نقطه‌ی جانِ خیالم لانه ریشه پرورانده‌ای و من دچارت شده‌ام.

موسیقی‌هایت هنوز در پلی‌لیست من خودنمایی می‌کنند و به دیگر موسیقی‌هایم فخر می‌فروشند به راستی که تو به آن‌ها ارزش بخشیده‌ای...

ثانیه به ثانیه‌ی موسیقی را به چشمان مشکی‌ات نگاه میکنم، جایی که می‌توانست بهترین نقطه‌ی امنِ من باشد.

یادت باشد من هنوز هم سر حرفم هستم، کسی نمی‌تواند جای تو را پُر کند.

حرف بسیار است اما راننده گفت که به مقصد رسیده‌ایم... پس باقی‌اش بماند برای سَفَرِ کوتاهِ بعدی...

راستی؛ همه این‌ها را گفتم که بگویم هنوز، دلتنگت هستم.

آسمان گلویمثانیهدلتنگیجانعشق
به نام ربّ جان/ هُنَرمَند دَر بَند هُنر/ من مسئول نظرات دیگران نیستم، در اینجا و توییتر می‌نویسم و می‌نویسم....
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید