ح جیمی.
ح جیمی.
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

مرز نازک واقعیت با خیال


توی ماشین هستیم و تو پشت فرمون، آسمون آبیه و هوا آفتابی. کنار جاده پوشیده از رنگ سبز که مرز بینشون معلوم نیست...باد میخوره به موهام و میخوره تو صورتم، دست میزاری رو پام و میپرسی" به چی داری نگاه میکنی از پنجره؟" دستمُ میزارم روی دستت و به نیمرخ صورتت نگاه میندازم، همون صورتی که برای اولین بار دیدمش و باخودم گفتم این همونه که قراره عاشقش بشم، لبخند میزنم " داشتم به تو فکر میکردم"

آهنگ کینگ رام پلی می‌کنم و تو خوشت میاد! یاد قدیم میکنی و میگی "چه انتخابی! یادش بخیر..." آهنگو تا ته زیاد میکنی و صدامون میون اهنگ گم میشه:" احساس من به تو لطیفه مثل حباب، نمیخوام بیارم به زبون بترکه بره به باد، عمق این عشق من به تو هست قدر دریا، دل من به تو بنده مثل جون ماهی به آب"

نگاه می‌کنم به دستات که با اوج آهنگ بالا و پایین میشن، محو جزییاتت میشم و دستت که میاد بالا رو میگیرم، سرم میزارم رو شونت و تو ساکت میشی، تو چیزی زیرلب میگی و من میخندم... نگاهمو میدوزم به کنار جاده، به خودم میام که آهنگو تا ته زیاد کردم روی تکرار گذاشتم و باخودم دارم مثل دیوونه‌ها میخندم...

"?بلند و فاش اینو میگم، به توبنده نفسم...تا روزی که من زنده هستم، میتپه قلبم..برات" به تو بنده نفسم..."

مرزجادهسفرخیالآهنگ
جریانِ عصبناکِ نوشتار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید