هوای آفتابی ظهر و ناپدید شدن سایهها خبر از ساعت 12 نی مروز میداد، تیغ داغ آفتاب به تندی میتابید و ناخودآگاه مردمک چشم را وادار به تنگ و گاها بسته شدن مینمود. مادر در حالی که دست فرزند دلبندش را گرفته با دست دیگرش دیگ خوراک را بالای سرش نگه داشته به آهستگی کنار دخترش به سمت زمین کشاورزی در حرکت بودند.
کودک از فاصله نچندان دور چند گل، گیاه و بوته رنگ و وارنگ را دیده، بیاختیار و از روی کنجکاوی کودکانه دستش را از دست مادر کشیده و به سمت گیاهان حرکت کرده و میدود، هنوز چند قدم دور نشده که مادرش او را صدا میزند ولی خردهبینی فرزند نمیگذارد که صدای مادر به تصمیم کودک چیره شود، مادر:
+ دخترم، ندو! میخوری زمین، کجا میری؟ باید زودتر برسیم سر زمین، بابا از صبح سر کار بوده و الان حتما گشنه و تشنه چشم به راه ماست.
دختر به گِرد گیاهان رسیده و با چشمانی که از شور میدرخشد به آنها نگاه میکند، پروانهای کوچک روی یکی از گلها نشسته و خستگی درمیکند، کودک دستش را به سوی پروانه دراز کرده و پروانه به ناچار از روی گل بلند شده و به سوی آسمان اوج میگیرد، نگاه دختر تا لحظه آخر آنرا بدرقه کرده و پروانه از دیدش ناپدید میشود، دوباره نگاهش را به سوی گلها میگیرد و اینبار چشمش به چند قاصدک میافتد.
- مامان! مامان! قاصدک! نگاش کن! بیا مامان! خیلی خوشگله!
مادر به کودک رسیده و چشم اندازی که دخترش را به ذوق و فرح آورده نگاه میکند.
+ حالا میخوای چیکار کنی؟
- میخوام آرزو کنم.
جمله را نصفه گفته نگفته دستش را دراز میکند و قاصدک تقریبا خشک شده را از ساقه جدا کرده و به نزدیک صورتش میآورد، پلک نمیزند، دهانش نیمه باز مانده و تمام شگفتی خلقت از نگاهش آن لحظه در قاصدک خلاصه شده و بس.
+ آرزو کن جون مامان بعد فوتش کن.
کودک چشمانش را میبندد، در ذهن آروزیش را چند باری مرور کرده و حواسش هست چیزی از قلم نیوفتد، نفسش را حبس میکند و لپهایش باد شده و پُف میکنند، درست پیش از فوت کردن چشمهایش را باز میکند و با تبسمی نمکین رو به مادر میگوید
- آرزو میکنم تا همیشه کنارم باشی مامان جونم!
مادر با لبخند فرزندش را تماشا میکند، دستی به گیسوان دختر که در باد موج و تاب میخورد میکشد.
کودک دوباره چشمانش را میبندد، دَمَش را حبس میکند، درست پیش از اینکه لبهایش کاملا از هم گسسته شوند و بازدَمش به قاصدک برسد صدایی سوت کشان از آسمان شنیده شده و در کسری از ثانیه نور همه جا را فرا میگیرد.
برای کودکان با شناسنامه و بی شناسنامه زیبا و بیگناه سرزمینم.