Hooman.Mazin
Hooman.Mazin
خواندن ۲ دقیقه·۶ سال پیش

سر بگذارید روی میز به کار زشت‌تون فکر کنید!

راهنمایی یک دبیر ریاضی داشتیم طولانی مدت به من گیر داده بود که کانون سلمان پنج شنبه شبها قران درس میدم تو هم پاشو بیا. من هر چی می پیچوندم ول نمی کرد. آخر سر لج افتاد کلا با من قهر کرد. به بعضی از بچه ها گیر می داد تو ریاضیت خوبه بیا کلاس قران پیشرفت کنی. واقعا نمی دونم چرا. متولد عراق بود. شیعه عراقی بود که کوچ کرده بودند ایران.

سر بازی استقلال پرسپولیس که دعوا شد همون که فکر کنم تو زمین مساوی شده بود بعد بزن بزن شد و نتیجه ۳ هیچ به نفع استقلال اعلام شد. فردای بازی اومد سر کلاس همه ما را با خط کش کتک زد. گفت همین امثال شماها هستید بزرگ می شید می رید استادیوم وحشی بازی در میارید. مثل سگ ازش می ترسیدیم.

برای درس ریاضی به ما جزوه نوشتاری می داد. یعنی چندین صفحه جزوه می گفت. تمام اثبات های ریاضی را با حرف و توضیحات درس داده بود. اصلا جزوه اش خیلی عجیب بود همه ریاضی از مفهوم تا اثبات را با کلمات دیکته وار از حفظ می گفت و می نوشتیم انگار که کاتب وحی بودیم و این کلمات بهش نازل میشد.

بعد از تعطیلات عید گفت جزوه را حفظ کنید. خط به خط کلمه به کلمه مثل قران. واقعا شوخی هم نداشت. مثل مسابقات حفظ قران یک جمله را می خوند و باید شروع می کردی جملات بعدی را لغت به لغت می گفتی تا زمانی که بگه بسه. بره یه جای دیگه از جزوه و جمله ای را بخونه و بعد مکث کنه و شما ادامه جملات و کلمات را مو به مو ردیف کنی. لغت به لغت بدون جا انداختن حتی یا واو. بی اغراق ، واقعا ما را مجبور کرد جزوه را اینجوری حفظ کنیم و واقعا حفظ کردیم.

من حافظه خیلی بدی برای حفظ کردن داشتم و دارم. صبح ها ساعت چهار صبح مادرم ساعت می گذاشت بیدار میشدم جزوه حفظ می کردم تا هفت صبح که برم مدرسه. چند هفته متوالی تا اینکه حفظ شدم. نمره اضافی هم گذاشت برای هر کس که جزوه را برعکس هم حفظ کنه. یعنی از لغت آخر جلمه به سر جمله. تو کل مدرسه یک نفر هم نتونست اینکار را انجام بده. واقعا نمی دونم در مغزش چی می گذشت.


مجموعه تلویزیونی ساعت خوش
مجموعه تلویزیونی ساعت خوش


اون سال تلویزیون ساعت خوش پخش می کرد. از تعطیلات عید که برگشتیم اولین جلسه حسابی همه بچه ها را دعوا کرد که خجالت نمی کشید عید نشستید هر شب هر شب ساعت خوش دیدید شعرهای شیرپلنگ شفتالو از تلویزیون گوش کردید؟ خجالت نمی کشید. همه را حسابی دعوا کرد. بعد گفت سر بگذارید روی میز فکر کنید.

ما هم در سکوت بدون اینکه صدا از کسی در بیاد سر گذاشتیم روی میز و به کار زشتمون که نگاه کردن به تلویزیون بود فکر کردیم.


© هومن مزین
تویتر: https://twitter.com/MyMazinLife

تلگرام: https://t.me/MyMazinLife

دلنوشتهخاطرهآموزشزشتمدرسه
مهندس برق - دکترای سیستم های قدرت - تکنیکال لیدر - در سالهای پایانی دهه ۳۰ زندگی. راجع به دغدغه های روزمره ام می نویسم. https://zil.ink/mymazinlife
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید