اینجا در میان غرش بادهایی با مبدا های مختلف¹،در میان امواجی از حس های متمایز،زندگی میکنم².
تجربه هایم در گذشته،به من آموخت که بیشتر از هرچیزی،باید لحظه را زندگی کنم.درابتدا ژنراتوری برای تبدیل لحظه به زندگی نداشتم.برایم غریب بود.
اولین فانوس،[گذشتن و رها کردن] بود، که پیدا کردنِ نفت برای روشن کردن آن سخت بود.اما زیر سنگ هم که بود تلاش کردم تا بیابمش.گذشتن از آدمهای خوب و سوگواری برای آنها،چرا که آنها جغد یا عقاب نیستند که آنها را خشک کنید و همیشه نگهشان دارید.
دومین فانوس،[نقطه ی مقابلِ جان بخشی³ به اشیا] بود.باید هر آنچه که موجب انجماد لحظه های گذشته در اشیا و محیط شده بود را قلع و قمع میکردم.⁴
سومین فانوس،تغییر متغیر بود[برگرفته از تغییر متغیر در ریاضیات]،هرآنچه که زیان رسان بود را،با چیزهایی که خوب و مثبت بودند تغییر دادم و همه آنهارا بر حسب خودم نوشتم،یعنی از هرآنچه که مرا به دیگری وابسته میساخت دوری کردم.
چهارمین فانوس،علمِ نورپردازی بود،همانطور که میدانید،نورپردازی هم علم خاص خود را نیاز دارد،نمیدانم کوه صفه اصفهان را در شب دیده اید یا نه،اما نورپردازی بی نقص آن،موجب شده تا سراسر کوه روشن باشد،یعنی استفاده بهینه از Led برای نورپردازی حداکثری.من هرچقدر که میتوانستم،کوشیدم تا فانوس های دیگر زندگی ام طوری بچینم تا سراسر زندگی ام نور شود.
پاورقی یک: دانشگاه من یزد،سرزمین بادگیرهاست.
پاورقی دو: زندگی خوابگاهی،یعنی زندگی درمیان امواج مختلفی از افکار و احساساتِ لحظه ای آدمها.
پاورقی سه:تشخیص یا جانبخشی به اشیا آرایهای ادبی است که صفتها یا رفتار انسانی را به جانوران یا اشیاء نسبت میدهد.
پاورقی چهار: خاطرات در اشیاء و محیط منجمد شده بودند،خاطرات را از اشیاء خارج کردم و به جانِ اشیاء زمان حال را دمیدم.
نظرات شما مثل همیشه باعث اشتیاق بیشترم برای به کلمه کشاندن افکارم است،ممنون.