مقدمه:
این یادداشت تقدیم میشود به دوست عزیزم آقای علی دادخواه و پویش ایشان.
دلنوشته:
من!
آری من،
گمشدهام!
در میان
کسانی که
(دوست یا دشمن)
از من خواستند
کسی باشم
که آنها
یعنی: خودشان
میخواهند!
حال آنکه
آنها
یعنی: خودشان
هم
هر کسی بودند،
به جز: خودشان!
و دیگر
مدتهاست
نمیدانم
آن خودِ بینوایم
که میخواستم
و قرار بود
او باشم
اصلاً کیست
و اکنون
کجاست؟!
ای کسانی که
خودتان هم
مانند من
دیگر
چندان
خودتان نیستید!
از
خودِ من
و
خودِ خودتان
چه خبر؟!
آیا
خبری دارید؟!
ای کاش
صادقانه
جواب بدهید: نه!
بیایید
جعبهی سفید
وجدانهایمان را
بگردیم،
شاید آنجا باشند!
شاید!
وای!
لیک در آینه میبینم که، وای
سایهای هم زآنچه بودم نیستم
فروغ فرخزاد
یادداشت پیشین:
حُسن ختام:
یکبار، عکسی نیمرُخ و با ماسک از خودم گذاشتم و قضاوتهایی شدم که به پشیمانیام انجامید. پس چرا این کار را این بار کاملتر تکرار کردی؟ آیا از قضاوت شدن و پشیمانی بیشتر لذّت میبری؟ خیر! میخواستم حس متن و حال و هوای پُشت پردهاش، بهتر به شما منتقل شود. همین.