به خدا مردم از حرفای الکی سیر شدند،تشنه کارهای راستکی اند.
یک آدم حسابی پیدا نمی شه به بعضی از این مجریای رادیو بگه تو رو خدا برای دو زار حقوق یا برای اینکه خودتون رو تو دل تهیه کننده و چهار تا آدم ساده جا کنید،اینقدر واسه ملّت ادای آدمای شاد و پر انرژی رو در نیارید.اینقدر پشت سر هم از خنده حرف نزنید.خنده رو به لجن نکشید.بذارید احترام خنده حفظ بشه. یکی دیگه باید دلش به حال این ملّت بسوزه.یکی دیگه باید یه فکر اساسی واسه غم و غصه ی مردم بکنه. اون موقع شما داری خودت رو پشت میکروفن هلاک می کنی.
فکر می کنی قراره با گفتن پشت سر هم«بخند تا دنیا بهت بخنده»،ملّت و دنیا از خنده روده بر می شن!
یکی از همکارامون فرزند خردسالش مشکل قلبی داره.برای اینکه این زبون رو از دست نده،خونه و ماشین و هر چی که داشت رو از دست داد،آخرش هم بچه ش خوب نشد که هیچ،به مستاجری و قرض و قوله (بخوانید قرض و غوله!)هم افتاد.
یه روز تو راه اداره،این بنده خدا توی سرویس کنار من نشسته بود.رادیوی سرویس روشن بود.خانم مجری اول صبحی،پشت سر هم حرف از خنده و شادی و انرژی و از این جور چیزها می زد.جمله ی کلیشه ای «بخندید تا دنیا بهتون بخنده» و یک مشت اراجیف مشابهی که نویسنده برنامه براش نوشته بود رو با حالت شنگولی برای مردم می خوند.دلم می خواست یه پیامک بزنم و بگم:«خانم مجری!مواظب باش یه وقت لبای قشنگت ترک نخورن!».ترسیدم شرّ شه!
من عادت دارم داخل سرویس سرم رو به صندلی تکیه بدم و الکی چشام رو ببندم،با این دلخوشی که اگر مغزم بیداره،لااقل چشام استراحت کنند.یه نیم نگاهی بهش انداختم ببینم خوابه یا بیدار؟افاضات خانم مجری رو می شنوه یا نه؟...خواب بود.
نه!نه!پلکاش خیس بودند.اونم الکی چشاشو بسته بود.اشکاش داشتند خودشون رو می کشتند که از لای چشاش،بزنند بیرون و روی گونه های تکیده ش سُر بخورن.آخرشم همین جور شد!می دونید چرا؟چون بنده ی خدا خیلی سعی کرده بود بخنده تا دنیا بهش بخنده،شایدم خندیده بود،ولی دنیا بهش گریه کرده بود!!!
بنده ی خدا خیلی سعی کرده بود بخنده تا دنیا بهش بخنده،شایدم خندیده بود،ولی دنیا بهش گریه کرده بود!!!