انسان امروز از نظر کرامت و منزلت معنوی، هر روز کوچکتر و حقیرتر میشود. در جبران این حقارت دوست دارد بلندترینها را کشف کند و خودش را پشت این بلندترینها پنهان یا گم و گور کند، بلندترین قلّهها، بلندترین آبشارها، بلندترین... و همچنین دوست دارد برخی از چیزهایی که با آنها سر و کار دارد را بلندتر کند.
بلندترین بُرجهای جهان را میسازد تا در بلندترین جاهای ممکن از زمین زندگی کند. بلندترین تونل جهان را میسازند، بلندترین...، بلندترین... را میسازد. خودروهای شاسیبلندتری میسازد و سوار میشود تا همه را از روی بلندی و از بالا ببیند. روی بلندتر کردن قدش هم حساس میشود. سعی میکند کفشهای پاشنهبلند بپوشد. با موهای سرش، بالای سرش بُرج درست میکند، هورمون رشد تزریق میکند و خلاصه اینکه سعی میکند به هر وسیلهای که شده قدش را بلندتر کند.
برای اینکه جایگاه شغلی و پست و منصبش، بالاتر و بلندتر از همه باشد، حاضر میشود همهی همکاران، زیردستانش و حتی مردم پاپتی را پلهی نردبانهای بلندتر کند. حتی برای بلندتر شدن میز و صندلیاش در اداره هم، دست به هر کاری میزند.
آنهایی هم که در بلند کردن این چیزها بخت و اقبالی ندارند شکست خوردهاند، موهایشان را، ریشهایشان، سبیلهایشان را و حتی ناخنهایشان را بلند میکنند تا یکوقت از قافلهی کسانی که بلندترینها را دارند عقب نمانند.
انسان حتی سعی میکند عضوهایش را سانت کند تا اگر بلندترین است یا چنانچه میتواند بلندترینش کند، رکورد گینس را بزند.
انسان حتی برای شکمش هم به فکر درست کردن بلندترین خوراکیها میافتد و بلندترین سوسیس جهان، بلندترین نان جهان، بلندترین ساندویچ جهان، بلندترین کباب جهان و... را درست میکند.
انسان، شکمش که سیر میشود، به یاد زیر شکمش میافتد و اگر مذکر باشد میافتد دنبال بلندتر کردن آلت تناسلیاش و اگر مونث باشد میافتد دنبال بزرگ کردن، برآمده کردن و یکجورهای بلندتر کردن لبها، گونهها، سینهها و باسنش.
حقیرترین و کوتاهترین انسانهای تاریخ در جستجوی بلندترینهای تاریخ! از اصل افتادهترین انسانهای تاریخ به دنبال فرعیترین و پوچترین دغدغههای تاریخ!
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی!
قبل از انتشار این یادداشت، پیامکی که آمده است را باز میکنم. پیامک این است:
دوست عزیز جلال محسنی کتاب "چرا از تاریخ درس نمیگیریم؟" در سایت... موجود گردید. جهت خریداری کتاب بر روی لینک زیر کلیک کنید... !
کلیلک نمیکنم و این یادداشت را منتشر میکنم!
آخرین یادداشتها:
حُسن ختام: قسمتهایی از کتاب "آقادار" اثر "مریم سمیع زادگان"
مجری ساعت را اعلام میکند موسیقی ملایمی پخش میشود و گوینده با ناز میپرسد: «تا به حال فکر کردهاید بعد از شما دنیا چطور میگذرد؟» دوباره موسیقی پخش میشود، صدای زن غم دلنشینی دارد: «برای آنکه بدانی جهان بر تو میگذرد گاهی در آینه نگاه میکنی و تارهای سفید مو و چین و چروک دور چشمت را میشماری، برای آنکه بدانی که جهان با تو میگذرد گاهی تقویمهای کوچک جیبی قدیمی سالهای دور ردیف شده روی هم توی گنجه را برمیداری ورق میزنی به روزهای رفته نگاه میکنی و آهی از نهادت برمیخیزد. فرق نمیکند از سر حسرت گذشتن روزهای خوب یا یادآوری ناخوشی بعضی روزها هر چه بوده خوب و بدش گذشته و رفته برای اینکه بدانی جهان بر تو با تو میگذرد و بیشک بیتو نیز میگذرد، به آگهیهای ترحیم روی دیوارها نگاه میکنی و به قبرهای توی خاکستان. باورت میشود بدون تو هم جهان میگذرد و آب از آب تکان نمیخورد.»