ویرگول
ورودثبت نام
Dast Andaz
Dast Andaz
خواندن ۵ دقیقه·۱ ماه پیش

به زودی در این مکان درمانگاه خیریه فاطمه‌الزهرا(س) افتتاح می‌شود!

دو خط درد و دل:

یک انسان، اگر هنوز انسانی در بنده به جا مانده باشد. نمی‌تواند این همه حوادث عجیب و غریب ملی و بین‌المللی را در یک مدت زمان کوتاه تاب بیاورد. اما چه می‌شود کرد؟ چاره‌ای نیست باید این داستانِ ان شاء الله راستان را با عزم و اراده و تلاش زندگی کرد و دلخوش و امیدوار بود به این‌که به فضل خدای عزیز آخر این داستان به‌ خیر و خوشی تمام خواهد شد.

داستان عجیب و کاملاً واقعی یک ریاکار فوق حرفه‌ای که دنیا‌به‌خیر شد ولی عاقبت‌به‌خیرش را نمی‌دانم!

آقای «الف» یکی از کاسب‌های شهر است. او یک قطعه زمین دارد. برای ساخت بنایی بر روی این زمین، می‌رود بانک و تقاضای وام می‌کند. بانک می‌گوید اعتبار نداریم. آقای «الف» پولتیک می‌زند. می‌گوید یک دایی پولدار دارم که پول‌هایش در بانک‌های هند در حال خاک خوردن است، می‌گویم پول‌هایش را دربیاورد و بیاورد بگذارد در بانک شما که منشاء خیر و برکت است. بانک ابراز علاقه می‌کند تا دایی آقای «الف» را هر چه زودتر ببیند و به ایشان عرض ارادتی بکند. آقای «الف» یک پیرمرد نود ساله را به عنوان دایی‌اش رو می‌کند. این دایی فرضی نود ساله چندباری به بانک رفت و آمد می‌کند و بالاخره می‌گوید پول‌هایم را می‌آورم همین‌جا و پیش شما می‌گذاریم که از فرزندانم مهربان‌تر و شایسته‌تر هستید. چیزی نمی‌گذرد که رئیس بانک یک وام چرب و چیلی به آقای «الف» اختصاص می‌دهد. آقای «الف» وام را می‌گیرد و دیگر هم نه از دایی‌اش خبری می‌شود و نه از پول‌های دایی‌اش. از بانک هر چه تماس می‌گیرند که الف جان آن دایی پولدارت،آن باد بهاران را چه شد؟ الف جان جواب‌های پرت و پلا می‌دهد و بانکی‌های طماع را سنگ‌قلاب می‌کند.

وام دریافتی از بانک هنوز کافی نیست. پس آقای «الف» چند تا از انگشت‌هایش را پر از انگشتر می‌کند، تسبیح گرانقیمتی نیز به دست می‌گیرد و در سایر آداب پوششی، کوشش مقتضی به عمل می‌آورد و روانه‌ی صندوق قرض‌الحسنه‌ی بزرگ و نامی شهر می‌شود تا بلکه از آنجا نیز وامی بگیرد. از آن صندوق‌های قرض‌الحسنه‌ای که برای انجام کارهای خیر، وام می‌دهند. رئیس صندوق قرض‌الحسنه ابتدا جذب اکسسوری فوق‌العاده‌ی آقای «الف» می‌شود و سپس می‌پرسد وام را برای انجام چه کار خیری می‌خواهید؟ آقای «الف» پاسخ می‌دهد که قطعه زمینی دارم و می‌خواهم در آنجا یک درمانگاه خیریه به نام فاطمه‌الزهرا(س) افتتاح کنم، ولی پول کم دارم. وقتی هم که اسم فاطمه‌الزهرا(س) را می‌آورد، دوقلو دوقلو برای پهلوی شکسته‌‌ی حضرت و ۱۹۵۰ (این عدد را از زبان یکی از شاعرهایی که در نماز جمعه‌ی باشکوه و باصلابت تاریخ ۱۳ مهرماه ۱۴۰۳ تهران، پشت تریبون رفت و شعر خواند، شنیدم!) زخم روی بدن مطهر ایشان اشک می‌ریزد تا میزان ارادتش را هر چه تمام‌تر نشان داده باشد. گویا آن ایام، ایام محرم و عزاداری امام حسین علیه‌السلام بوده است و صدای نوحه از جای جای این شهر به اصطلاح مذهبی پخش می‌شده است. موقع پخش نوحه‌ها هر جایی که نام امام حسین علیه‌السلام می‌آمده است، آقای «الف» بغض می‌کرده و دست‌هایش را جلوی پیشانی‌اش می‌گرفته و شانه‌هایش را به شدّت تکان می‌داده است. او همزمان در هیات‌های عزاداری معروف حضور پررنگ‌تر و توی چشم‌تری نسبت به سال‌های قبل پیدا می‌کند. این‌جوری تقریباً تمام مردم مذهبی محله و شهر از هر قشری متوجه می‌شوند که آقای «الف» ارادت ویژه‌ای به اهل بیت علیه‌السلام دارد. وقتی از سوی صندوق قرض‌الحسنه، بازرسی به محل اعزام می‌کنند تا بررسی کند که ماجرای افتتاح درمانگاه فاطمه‌الزهرا(س) را راستی‌آزمایی کند و ببیند عزم آقای الف برای افتتاح چنین درمانگاهی، چقدر جدّی است؟ آقای بازرس بعد از تحقیق و تفحص نتیجه را در قالب این جملات به رئیس صندوق قرض‌الحسنه اعلام می‌دارد:

آقای «الف» از کاسبین بسیار محترم و مذهبی شهر «ت» است. ایشان در بین مردم شهر به خادم اهل بیت علیه‌السلام مشهور و در مراسم‌های عزاداری حضور بسیار پررنگی دارند. از مجموع پرسش و پاسخ‌هایی که از سوی اینجانب در بین مردم محله و شهر انجام شد می‌توان عزم ایشان برای ساخت یک درمانگاه خیریه را بسیار جدّی دانست. ان شاء الله خیر است. امضاء...

صندوق قرض‌الحسنه نیز وام خوبی به آقای «الف» اختصاص می‌دهد. آقای «الف» یک بنر در کنار آن قطعه زمین نصب می‌کند که روی آن این جمله نوشته می‌شود:

به زودی در این مکان درمانگاه خیریه فاطمه‌الزهرا(س) افتتاح می‌شود. از این‌که ما را در ساخت این درمانگاه یاری می‌کنید، بسیار سپاسگزاریم. اجرتان با اهل بیت(ع)

کار ساخت درمانگاه خیریه آغاز می‌شود. آقای «الف» برای ساخت درمانگاه سراغ کسانی می‌رود که سرشان برای انجام کارهای خیر درد می‌کند. کسانی که حاضرند با دستمزد کم و یا حتی بدون دستمزد کار کنند. افرادی که در راه رضای خدا و جلب نظر اهل بیت علیه‌السلام حاضرند از جان و مالشان بگذرند. چیزی نمی‌گذرد که یک ساختمان دو طبقه‌ی بسیار شیک و زیبا بر روی قطعه زمین آقای «الف» ساخته می‌شود. ساختمان که کامل می‌شود، آقای «الف» بنری که کنار ساختمان نصب کرده است را جمع می‌کند.

حالا همه منتظر هستند که درمانگاه خیریه فاطمه‌الزهرا(س) شروع به کار کند و پناهی باشد برای شفا و درمان بیماران شهر. ولی این اتفاق به طرز عجیبی به تاخیر می‌افتد. یک‌ ماه، دو ماه، سه ماه، یک‌سال، دوسال می‌گذرد و هیچ درمانگاهی افتتاح نمی‌شود که نمی‌شود.

تا این‌که بالاخره در طبقه‌ی اول ساختمان به اصطلاح درمانگاه خیریه، یکی از بانک‌های معروف و پرشعبه‌ی کشور، شعبه‌ای مجلل افتتاح می‌کند تا پناهی باشد برای پول یامفت سرمایه‌دارهای شهر و در طبقه‌ی بالای آن ساختمان نیز یک رستوران هندی پر زرق و برق افتتاح می‌شود تا پناهی باشد برای شکم مایه‌دارهای شکم‌پرست شهر.

یادداشت پیشین:

🚨 دروغ‌هایتان گران است، ارزان کنید شاید مُشتری شدیم!

حُسن ختام:
https://www.aparat.com/v/B8w7c
داستانخاطرهطنزشرایط دریافت وام فوری۲۰۰ ایده برای انجام کار خیر
«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید