Dast Andaz
Dast Andaz
خواندن ۱ دقیقه·۸ سال پیش

داستانک"فاصله!"

اولی و دومی به فاصله کمی از هم وارد مغازه مرغ فروشی می شوند و به فروشنده سلام می کنند.

اولی به دومی: آقا! شما بفرمایید.

دومی: نه آقا! شما زودتر آمدید، خواهش می کنم بفرمایید.

اولی به فروشنده: لطف کنید بیست تا مرغ درشت و چهار تا سینه بوقلمون و یک بسته جگر مرغ!

فروشنده: حتماً! به روی چشمم آقا! مرغها را بدهم برای تان تمیز کنند؟

اولی: بله! لطف کنید.

فروشنده اجناس اولی را آماده، وزن کرده و پولش را دریافت می کند و مرغها را به شاگرد مغازه می دهد تا تمیز کند.

دومی به فروشنده: بی زحمت ده تا مرغ درشت با پنج کیلو کتف و یک بسته جگر مرغ هم به من بدهید.

فروشنده: چشم! چشم! مرغهای شما را هم بدهم برای تان تمیز کنند؟

دومی: بله! بی زحمت.

فروشنده اجناس دومی را هم آماده، وزن کرده و پولش را دریافت می کند و مرغها را کنار شاگرد مغازه قرار می دهد تا تمیز کند.

اولی در حالی که منتظر است مرغهایش تمیز شوند به دومی: ببخشید شما هم جگر مرغ را برای سگ تان می گیرید؟

دومی: نه! من برای گربه مان می گیرم!

سومی وارد مغازه می شود و در حالی که دو دستش در حال گردش در جیب هایش می باشند، از فروشنده می پرسد: ببخشید جگر مرغ بسته ای چند است؟

فروشنده: دو هزار تومان.

سومی: یک بسته لطف می کنید؟

فروشنده: فقط؟

سومی: فقط!


داستانداستانکفاصله طبقاتیخط فقر
«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید