افسردگی و تمام بیماریهایی که ما تحت عنوان بیمارهای روحی و روانی میشناسیم و با آنها دست و پنجه نرم میکنیم، همه زخم هستند. زخمهایی که روزگاری بر ما وارد آمدند و با گذشت زمان تصوّر کردیم که خوب شدند ولی خوب نشده بودند و ردّشان همچنان بر روح و روانمان باقیماند. زخمهایی که گاهی سعی کردیم با گرم کردن سرمان، آنها را به فراموشی بسپاریم ولی آنها در آن زیرزیرها و تهتوهای درونمان، همچنان در حال خونریزی بودند. زخمهایی که گاهی از کودکی تا پیری، ما و زندگیمان را همچون کارگاهی زبده که به دنبال قاتلی زنجیرهای است، دنبال کردند و میکنند. زخمهای دنبالهدار!
از جمله حفرههای رفتاری ما انسانها این است که بر کسانی که زخمهای پیدای سطحی، موقت و بدون دنباله دارند ترحم میکنیم، ولی به کسانی که زخمهای نامرئیِ عمیق، دائمی و دنبالهدار دارند، رحم نمیکنیم!
آنکه فحش میدهد، فریاد میکشد و یا گاهی حتی آنکه مرتکب انواع و اقسام حماقت و جرم و جنایت میشود، معمولاً یک یا چند زخم دنبالهدار دارد که همچنان باز و در حال خونریزی هستند. درنهایت دردسر خونریزی به ظاهر خاموش این زخمها، گریبان فرد زخمی، خانواده و جامعهای که در آن زندگی میکند را میگیرد. زخمهای ناپیدای دنبالهدار، زخمهایی هستند که با هیچ پانسمان و قرص و دارویی، خونشان بند نمیآید. درمان آنها کار طبیبان نیست، کار حکیمان است و افسوس که دیرزمانی است که در قحطی حکیمان به سر میبریم!
زخم یک تحقیر. زخم یک سرزنش. زخم یک سیلی ناحق. زخم یک تجاوز. زخم یک حادثه. زخم یک سلام بیجواب. زخم یک عشق نافرجام. زخم یک فقدان. زخم یک نرسیدن. زخم یک نداری. زخم یک نگاه. زخم یک یا چند کلمه. زخم یک تصمیم بیجا. زخم یک انتخاب بد. زخم یک... ! امان از زخمهای دنبالهدار!
و کیست که نداند هر چه تعداد زخمزنندگان و زخمخوردگان یک جامعه کمتر باشند، آن جامعه سالمتر، بالندهتر، زندهتر و پُرافتخارتر خواهد بود.
یادداشت پیشین:
بگرد یک لباس تمیز و اندازه پیدا کن! (این پُست، تبلیغِ لباس نیست)
حُسن ختام: به نقل از کتاب «راهنمای خودشناسی» نوشتۀ «مارک منسون»
زمانی که ما مسئول ارزشهای خودمان باشیم دیگر نیازی نیست که تقلّا کنیم و جهان را با نیازهای خود هماهنگ کنیم، بلکه میتوانیم ارزشهایمان را به شکلی تنظیم کنیم که با شرایطی که در جهان داریم، هماهنگ باشند. این همان تصمیم سادهای است که بر اساس آن ما مسئولیت وضعیت و ارزشمان را بر عهده میگیریم و این امکان را برای ما فراهم میکند که کنترل هر چیزی که برایمان اتفاق میافتد را بر عهده بگیریم. به این ترتیب میتوانیم تجربههای منفی را به تجربههایی که ما را قدرتمند میکنند تبدیل کنیم.
این ایده که ما خود را مسئول تمام بداقبالیهایی که برایمان اتفاق میافتد بدانیم، کاملاً خلاف شهود به نظر میرسد، اما ایده درستی است. بر عهده گرفتن مسئولیت وضعیتمان به ما اجازه میدهد یک اتّفاق ناخوشایندی را به ارزشی تبدیل کنیم که یکی از نیازهای ما را برآورده میکند. به این ترتیب تواناییهای زیادی در ما آزاد میشود. برای مثال فرزندان سرکش این فرصت را برای ما فراهم میکنند که والدین خوبی باشیم و نظم و مسئولیتپذیری را برقرار کنیم...
البته این تجربیات قطعاً دردناک خواهند بود. امّا تجربههای منفی، بخشی از زندگی هستند. مسئله این نیست که آیا ما چنین چیزهایی تجربه میکنیم یا نه، بلکه مسئله اصلی این است که چگونه با این تجربیات برخورد میکنیم. مسئولیتپذیری این امکان را فراهم میکند که از درد و رنج به عنوان فرصتی برای پیشرفت استفاده کرده و ناراحتیها را به نقطه قوت و کاستیها را به فرصت تبدیل کنیم.