Dast Andaz
Dast Andaz
خواندن ۵ دقیقه·۱ سال پیش

عشق یعنی هیچ‌و‎قت نخوای بگی که متاسفی!

در سال ۱۹۷۰ میلادی، مردی به نام «اریک سیگال»، احساس کرد که باید کتابی بنویسید و اسمش را بگذارد «داستان، قصه‎ و یا حکایتِ عشق». خُب دست به کار شد و نوشت و در آمریکای آن روزها، این کتاب حسابی گُل کرد.
«آرتور هیلرِ» کارگردان رفت سراغ «اریک سیگال» و گفت داداش تو که کتاب «داستان عشق» را نوشتی بیا یک حالی بده و فیلمنامه‎‌اش را هم بنویس تا من هم با ساخت فیلمش به نان و نوایی برسم. اریک سیگال هم کمی فکر کرد و گفت چرا که نه! و فیلمنامه‎‌ی «داستان عشق» را هم نوشت و این جوری شد که این کتاب، فیلم شد.
هم فیلم و هم کتاب، با این جملات شروع می‎‌شوند:

خُب نمی‎‌خواهم ماجرای کتاب و فیلم را لو بدهم. فقط به بخش‌‎هایی از فیلم اشاره کنم که کارم راه بیفتد! داستان کلّی فیلم این است که یک پسر پولدار عاشق یک دختر فقیر (البته بابای دختر، شیرینی‎‌فروش بود و نه در آمریکا و نه در ایران، این دختر، فقیر محسوب نمی‎‌شود. ولی بابای پسر این‎‌قدر خرپول بود که بابای دختر جلویش فقیر محسوب می‎‌شد!) می‎‌شود و:

پسر شروع می‎‌کند به مخ‌‎زنی که باور کن من دوستت دارم و از این‌‎جور حرف‎‌های دخترکُش:
دختر هم جمله‎‌ی قشنگی می‎‌گوید که معنی‎‌اش می‎‌شود ما هم‎‌کفو نیستیم و به درد هم نمی‎‌خوریم:
ولی پسر ول نمی‎‌کند و بالاخره با هر بامبولی است با هم ازدواج می‎‌کنند و به خانه‎‌ی بخت می‌‎روند. هنوز به خانه‎‌ی بخت نرفتند که سر یک موضوع بحثشان می‌‎شود و پسر به دختر می‎‌گوید: «از زندگیم برو به جهنم!»
دختر طبق معمول تمام فیلم‌‎های دنیا، در همچون مواقعی، قهر می‎‌کند و می‎‌رود. پسر هم توی کوچه و پس کوچه‎‌ها دنبال دختر می‎‌گردد. تا این‎‌که دست از پا درازتر، شب به خانه برمی‌‎گردد و می‌‎بیند دختر (البته دیگر دختر نیست ولی اجازه بدهید همچنان بگویم دختر!) روی پله‌‎ها نشسته است. پسر می‎‌گوید: «جنی، متاسفم!»
دختر در اینجا جمله‎‌ای قصار می‌گوید که کل کتاب و فیلم «داستان عشق»، روی پاشنه‎‌ی همان یک جمله می‌‎چرخند. چه جمله‎‌ای؟ این جمله: «نباش، عشق یعنی هیچ‎‌وقت نخوای بگی که متاسفی!»
ببینید با چه حالتی دارد این جمله را می‎گوید! با این حالت اگر فحش هم بدهد آدم باور می‎کند، چه برسد به جمله‎های عاشقانه!
ببینید با چه حالتی دارد این جمله را می‎گوید! با این حالت اگر فحش هم بدهد آدم باور می‎کند، چه برسد به جمله‎های عاشقانه!
و در پایان فیلم، جمله‎‌ی «متاسفم» یک بار دیگر از دهان پدرِ پسر در می‌‎آید:
و این‎‌بار این پسر است که در جواب پدرش می‎‌گوید: «عشق یعنی هیچ‌‎وقت نخوای بگی که متاسفی!» و فیلم تمام می‎‌شود.
دست‌‎انداز! ما را بیشتر دست نینداز. برو سراغ اصل مطلب!

می‎‌خواستم بگویم که این حرف‎ها فقط به درد داخل کتاب‎‌ها و فیلم‌‎ها و پرفروش شدن آنها خوب است و بس. به درد زندگی واقعی نمی‌‎خورند. اِاِاِاِاِاِ خیلی زرنگی! ثابت کن ببینیم!

خودتان خواستیدها!

خانم «الی مک‌گرو» که نقش دختر را در فیلم بازی کرده است و جمله‎‌ی عشقولانه و زیبای «عشق یعنی هیچ‎‌وقت نخوای بگی که متاسفی!» از دهانش در می‌‎آید و در تاریخ ثبت می‎‌شود، دو سال بعد از این فیلم و بعد از گفتن این جمله، یعنی در سال ۱۹۷۲ در فیلم «این فرار مرگبار» با «استیو مک‌کوئین» همبازی شد و بدجور هم همبازی شد! یعنی در طول ساخت این فیلم در حالی‎‌که شوهر داشت (شوهر دومش!)، شروع کرد به خیانت به همسرش. البته در منابع آمده است که شروع کرد به برقراری رابطه‎‌ی عاشقانه با استیو مک‌کوئین! بعد هم گویا رفته به شوهرش گفته: «متاسفم!» و شوهرش با بغض گفته: «عشق یعنی هیچ‌‎وقت نخوای بگی که متاسفی!» و خانم «الی مک‌ ‎گرو» هم گویا بدون هیچ بغضی گفته بود: «برو گمشو بابا! من عاشق استیو شدم. چون هم از تو خوشگل‌تره و هم...، کی برویم محضر برای طلاق؟!»

و خلاصه این‎که اِلی خانم طلاقش را گرفت و در سال ۱۹۷۳ با استیو خان ازدواج کرد. امّا... امّا و زهرمار! مگر هنوز امّایی هم مانده است؟ بله که مانده است!... بگو دیگر جانمان را بالا آوردی!

هنوز ۵ سال از زندگی این دو کبوتر عاشق نگذشته بود که این‎‌بار این «استیو مک‎‌کوئین» بود که بند را آب داد و با یک مانکن به نام باربارا مینتی (که استیو عکس او را در یک آگهی تجاری دیده بود!) روی هم ریخت! البته در منابع از آوردن این عبارت خودداری کرده‌اند و چنین نوشته‌‎اند: «استیو با یک مانکن به نام باربارا مینتی، درگیری عاطفی پیدا کرد!» ببینید این خارجی‎‌ها (البته برخی از داخلی‌‎ها هم یاد گرفتند. مثل روکش شکلاتی که سعی می‌کنند روی شعار زن،زندگی و آزادی بزنند!) چقدر قشنگ بلدند روی ?، روکش شکلات بکشند و به خورد ملّت بدهند!

این دفعه، استیو خان رفت به الی بانو گفت: «متاسفم!» و این الی بانو بود که با بغض گفت: «عشق یعنی هیچ‌‎وقت نخوای بگی که متاسفی!» و استیو هم گویا بدون هیچ بغضی گفته بود: «اولی دوروپ مرده شیری یویوور!»، الی خانم با تعجب گفته بود: «تو را به خدا به یک زبانی حرف بزن که من بفههم چه می‌گویی!» و استیو هم آن مثل تُرکی را به زبان سلیس آمریکایی، تکرار کرده بود: «مرده بلند شده داره مرده‌شور رو غسل میده!» و ادامه داده بود که: «برو گمشو بابا! برای من یکی قر و قمیش نیا! فکر کردی زندگی هم فیلم است؟! مثل اینکه یادت رفته خودت هم وقتی شوهر داشتی با من...، زود خودت را جمع کن برویم محضر برای طلاق!»

القصه:

خیلی گول اصطلاحات قشنگ داخل فیلم‎‌ها، کتاب‎‌ها، صفحات مجازی و واژه‎‌های زیبا و ملیح کسانی که تحت فشار هورمون‎‌های جنسی و غیرجنسی و واکنش‎‌های شیمیایی متنوع مغز هستند قرار نگیرید، زندگی واقعی از زمین تا آسمان با این شر و ورها، فرق دارد! گرفتید که؟!

یادداشت مرتبط:
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D8%A8%D9%88%D8%B3%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D8%AF%D9%88%D9%86-%D9%BE%D8%B4%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%B4%D8%A7%DB%8C%D8%AF-yqkibkcnpzis
آخرین یادداشت‎‌ها:
https://vrgl.ir/I1G0E
https://vrgl.ir/Lc09x
https://vrgl.ir/jWYWf
https://vrgl.ir/aCT0F
https://vrgl.ir/ZYzmL
حُسن ختام: به نقل از کتاب «مخمصه» اثر «هارلن کوبن»

نبوغ، یک جور بلا است. من آن را این‌گونه می‌بینم. بعضی آدم‌ها فکر می‌کنند افراد نابغه، به گونه‌ای دنیا را درک می‌کنند که ما نمی‌توانیم. آن‌ها دنیا را به شکلی که واقعاً هست، می‌بینند و آن واقعیت، آن‌قدر ناگوار است که عقلشان را از دست می‌دهند.

عشقفیلمکتابسینماهنر
«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید