گفت: دیدی گفتم طرف پایه است. توی همان قرار اول بوسیدمش!
گفتم: نباید این کار را میکردی!
گُفت: برای اینکه بیشتر دردت بیاد، کمی هم لمسش کردم!
گفتم: خدا قوت واقعاً. امیدوارم بیشتر از این کمی که گفتی، پیش نرفته باشی!
گفت: نه باور کن بیشتر پیش نرفتم، وگرنه بهت میگفتم تا بیشتر دردت بیاد!
گفتم: صد بار گفتم. باز هم میگویم لاکردار نباید این کارها را بکنی.
گفت: دوباره نصیحتدانت پر شده میخواهی رو سر من خالی کنی؟
گفتم: هر جور راحتی فکر کن ولی آن دخترها هم اگر باهوش باشند به هیچوجه با کسی مثل تو قرار نمیگذارند.
گُفت: کسی مثل من چه مشکلی دارد؟!
گفتم: کسی مثل تو مشکلش این است که شهوتش جلوتر از عقلش کار میکند!
گُفت: قصد من ازدواج است!
گفتم: تو را به خدا شوخی نکن. درباره نفرهای قبلی هم همین حرف مفت را زدی!
گفت: امّا این یکی فرق داره!
گفتم: دقیقاً همین حرف را هم دربارهی قبلیها زدی!
گفت: امثال تو چون یک زن توی دست و بالتان هست، نمیتوانند ما مجردها را درک کنند.
گفتم: تو هم یک زن توی دست و بالت بود!
گفت: تقصیر من چیه خودش گذاشت رفت!
گفتم: باید زودتر از اینها میرفت!
گفت: برای چه باید زودتر میرفت؟
گفتم: برای اینکه آن بنده خدا هم فهمیده بود شهوتت از عقلت جلوتر است. سیزده سال تحمّل کرد ولی آخرش کم آورد. بچّه را برداشت و رفت. فکر میکنی زنت نمیدانست چشم و گوشت میجنبد؟ خودت هم خوب میدانی. تو هیچ کدام از این بدبختها را از روی دوست داشتن نمیبوسی، میبوسی تا زودتر شهوت لامصبت را خاموش کنی که آن هم خاموش شدنی نیست. با این روشی که تو در پیش گرفتی، هر روز هم بیدارتر میشود. این خط، این هم نشان.
گفت: تو تقصیر نداری. اگر من تمام زندگیم را کف دست تو نمیگذاشتم، اینجوری آفتابه روی من نمیگرفتی!
گفتم: من هم هیچوقت از تو نخواستم که زندگی کوفتیات را بگذاری کف دست من. هر بار خودت به بهانهی درد و دل میآیی و آتش به اعصاب من میزنی و میروی.
گفت: دیگر نمیآیم.
گفتم: هر جوری که صلاح میدانی. به والله اگر اینهایی که تو گفتی را نمیدانستم، الان خیلی راحتتر زندگی میکردم. هرگز فکر نمیکردم آدمهایی مثل تو هم وجود دارند.
گفت: چه جور آدمهایی؟!
گفتم: آدمهایی که بوسهها و لمسهایشان هیچ پشتوانهای ندارد. دختران بینوایی که روی بوسه و لمس شما حساب میکنند و تصوّرشان این است که پشتوانهی آن بوسهها و لمسها، محبّت و معرفت واقعی یک مرد عاشق نهفته است. به خدا اگر شستشان خبردار میشد که شما آنها را از روی شهوت کوفتیتان میبوسید و لمس میکنید، توی صورتتان تُف میانداختند.
دیگر چیزی نگفت. بلند شد و به حال قهر رفت. ولی مطمئن هستم چند روز دیگر بر میگردد و دوباره داستانی که با دختر جدیدی رقم زده است را برایم تعریف میکند. داستانهایش همه واقعی هستند. صدای اعتراض آن دختران بینوا را بارها وقتی از پُشت گوشی با او صحبت میکردند، شنیدهام و حتی صدای تهدیدشان که: "اگر مرا رها کنی خودم را آتش میزنم!"
پولهای کاغذی در ابتدا فقط جایگزین همان سکهها بودند. یعنی پشتوانه اسکناسهای چاپ شده، فلزات گرانبها و به خصوص طلا بود. پس هر کشوری که اسکناس چاپ میکرد نمیتوانست به هر مقدار که دلش خواست پول چاپ کند چرا که این اسکناسها فقط جایگزین طلا بودند و فقط به مقدار ذخایر طلا میتوانستند اسکناس چاپ کنند. این پشتوانه پول است. یعنی در ازای آن پول چیزی یا کالایی یا فلز گرانبهایی وجود دارد و در هر زمان قابل تبدیل به پشتوانه خود است. بنابراین مشخص است که تنها دولتها توانایی چاپ اسکناس را داشتهاند. چرا که داشتن حجم بزرگی از پشتوانه برای چاپ اسکناس فقط بر عهده دولتهاست.
حال اگر پول چاپ شود (چه اسکناس و چه سکه) و در مقابل پشتوانهای برای آن وجود نداشته باشد چه؟ یعنی دولتها بدون در نظر گرفتن اینکه پشتوانه وجود دارد اقدام به چاپ بیرویه اسکناس و ضرب سکه کنند چه میشود؟
خطر بزرگ در استفاده از پول بیپشتوانه، تورم بحرانی و افزایش بیش از حد نقدینگی به دلیل نامحدود بودن آن است.
تاریخ پول بیپشتوانه با تورم عجین بودهاست. از قرن ۱۸ و افزایش استفاده از پول بیپشتوانه، تورم بحرانی در بسیاری کشورها اتفاق افتاده است. بهترین مثال از این نوع تورم، تورم بحرانی در جمهوری وایمار آلمان است که منجر به قدرت گرفتن حزب نازی و جنگ جهانی دوم شد.
با این اوصاف به دلیل اینکه ارزش پول بیپشتوانه تنها وابسته به حکومت تولیدکننده آن است در صورت از بین رفتن آن حکومت این نوع پول بیارزش میگردد.
دو یادداشت پیشین:
حُسن ختام: