قاضی: آیا شما اعتراف میکنید همان گرگی هستید که سعدی، در موردش این شعر را سرود: "یکی بچه گرگ میپرورید، چو پروده شد خواجه بر هم درید!"
بچه ? پرورده: جناب قاضی! بنده سعدی را نمیشناسم، ولی خودم را خوب میشناسم و خواجه را نیز خوب میشناختم!
قاضی: بالاخره شما همان گرگ پروردهای هستید که خواجه را بر هم درید یا خیر؟
بچه ? پرورده: آن گرگ پرورده، خیر، ولی آنکه خواجه را بر هم درید، آری!
قاضی: جناب گرگ! دادگاه محل دادخواهی است، نه ژاژخواهی! سعی کنید در محضر دادگاه، جز سخن راست نگویید. شما اکنون گفتید که بچهگرگ پرورده نیستید ولی خواجه را شما بر هم دریدید؟ درست شنیدم یا خیر؟
بچه ? پرورده: آری، درست شنیدید، همین را گفتم و تا ابد نیز همین را خواهم گفت!
قاضی: اگر شما آن بچهگرگ پرورده و درندهی خواجه نیستید، پس عمّهی من خواجهای چنین درشتی را بر هم درید و فک و فامیلش را چنان به عزایش نشانید؟
بچه ? پرورده: من بچّهآهویی بودم، خواجه مرا گرگی و دریدگی آموخت!
قاضی: نکند گوشت مسمومی خوردهای که چنین یاوه میگویی؟ اگر نتوانی گفتهات را ثابت کنی، مجازات سنگیی در انتظار توست!
بچه ? پرورده: در عمرم، یاوه بسیار شنیدهام، ولی هرگز یاوه نگفتهام. در اثبات گفتهام همین بس که خواجه به جز زیتون، هر چه پرورید، دیگران را چون گرگی، بر هم درید!
قاضی: میبینم که اهل مزاح نیز هستی! اگر چنین است که میگویی چرا تو بیشتر به گرگان شبیه هستی تا به آهوان؟ از ابتدای دادگاه تا الان این تو بودی که بیست باز زوزه کشیدی یا ما؟!
بچه ? پرورده: چون از خُردی با خواجه نشستم، پلشتی او در من اثر کرد. وگرنه من همان آهویم که هستم! اگر آن خواجهی دریدهی ورپریده را میشناختید، میدانستید که این لباسی که بر تنم است، خواجه برایم دوخته، و این زوزهها که میکشم نیز خواجه به من آموخته!
قاضی: یعنی تو میگویی که شیخ بزرگ ما سعدی علیهالرحمه، اشتباه کرده است؟
بچه ? پرورده: اشتباه این جناب، اسمش چه بود؟ آهان! سعدی! این بوده است که آنچه شنیده، بدون تحقیق، قبول و به نظم درآورده است. افسوس! مرا خواجهای که دریدم، هیچ شاعری و عروض و قافیهام نیاموخت، ولی او اگر کمی اهل تحقیق بود، به جای شعری که خواندید. یادم رفت چه بود؟
قاضی: یکی بچه گرگ میپرورید، چو پروده شد خواجه بر هم درید!
بچه ? پرورده: آری، اگر کمی تحقیق میکرد، به جای شعری که خواندید، بیگمان چیزی شبیه به این را میسرود: «یکی بچهآهوی بینوایی را چنان بد پرورید، که عاقبت، چو گرگی پلید خواجه را بر هم درید!»
دو یادداشت پیشین:
اگر دوست داری بنویسی ولی نمیدونی چی بنویسی، یه سری به پُست پایاننامهی دستانداز! (آخرین گاهنامه) بزن!
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام: یه روز خوب میاد!
یادداشت بعدی: