از روزی که اندک طلاهای خواهرم را دزد برد، خواهرزادهام: «کیوکیو بنگبنگ!»
از روزی که گوشی همراه دوستم را دزد بُرد، فرزندش: «کیوکیو بنگبنگ!»
از روزی که خودروی برادرم را دزد برد، برادرزادهام: «کیوکیو بنگبنگ!»
از روزی که دوچرخهی خودمان را دزد بُرد، پسرم: «کیوکیو بنگبنگ!»
حالا، توی خانواده، فک و فامیل و دوست و آشنا، یک عالمه بچه میشناسم که همگی با جلیقه، بیسیم و اسلحهی اسباببازی پلیس، «کیوکیو بنگبنگکنان!»، پلیس بودن را تمرین و پلیس شدن را آرزو میکنند!
پلیسهایی که اگر فردا، آنها هم نتوانند، طلاها، گوشیها، خودروها، و دوچرخههای دزدیدهشدهی دیگران را بیابند، فقط بر تعداد پلیسهای آینده، خواهند افزود!
القصّه:
هر چه دزدان بیشتری به اموال فامیل میزند، بچههای بیشتری از آنها میخواهند پلیس شوند. وقتی فامیل دارند در مورد دزدهایی که اموالشان را بردهاند، صحبت میکنند، فرزندانشان، پلیسبازی میکنند و کیوکیو بنگبنگشان، آهنگ پسزمینهی صحبتهای آنها شده است!
البته نظرات متفاوت است. عدّهای میگویند اگر تمام اموال دزدیده شده را پلیس بتواند پیدا کند، عشق بچهها به پلیس شدن بیشتر هم میشود و برخی این عشق بچهها به پلیس شدن را از عوامل دیگری مانند فیلمهای پلیسی و قهرمانهای محبوب پلیس، میدانند. امّا به هر حال:
این حجم انبوه از بچههایی که میخواهند در آینده پلیس شوند، باید ما را بیشتر از اینها به فکر فرو ببرند.
دو یادداشت پیشین:
اگر دوست داری بنویسی ولی نمیدونی چی بنویسی، یه سری به پُست پایاننامهی دستانداز! (آخرین گاهنامه) بزن!
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام:
یادداشت پیشین: