یک: این جمله ی معروف کاپیتان لیچ رو یادتونه؟ «نقشه رو رد کن بیاد گالیور!»
دو: هیچ وقت نقشه نکش!
پیرمردی بود که کارهای باغبانی اداره مون رو انجام می داد. با این پیر مرد، در حد سلام و خداحافظی، آشنایی داشتم. یه روز که برف خیلی زیادی اومده بود، از پنجره اتاقم دیدمش که برفهای روی درخت ها و گل ها رو تکوند تا یخ نزنند و آخرش رفت یه گوشه و روی یه تکّه سنگ نشست. از پشت پنجره باهاش سلام و احوالپرسی کردم و بهش خداقوت گفتم. دعوتش کردم بیاد توی اتاق محلّ کارم، با هم یه چایی بخوریم تا سرما از تنش خارج بشه. بنده ی خدا با کمال میل قبول کرد و اومد.
از آبدارخونه، دو تا لیوان چای آوردم. چاییمون رو که خوردیم. مشتی به دور و اطراف نگاه می کرد و حرفی نمی زد. برای اینکه سر صحبت رو باهاش باز کنم بهش گفتم:«مشتی! اگر قرار باشه من رو با یکی دو تا جمله نصحیت کنی، بهم چی می گی؟!» گفت:«من نزدیک هفتاد سال سنّ از خدا گرفتم ولی یه حرفی که زمون کودکیم از ملّای مکتب خونه مون شنیدم رو هیچ وقت یادم نمیره. وقتی بچه بودم، از حرفش چیزی نفهمیدم، ولی هر چی از سنّم گذشت، بیشتر معنی حرفش رو فهمیدم. می خواید همون حرف ملّام رو برای شما هم بگم؟!» وقتی استقبالم رو دید، گفت: «ملّامون می گفت، هیچ وقت نقشه نکشید، چون خدا نقشه هاتون رو نقش بر آب می کنه!»
بعدم برام تعریف کرد که چه نقشه هایی توی زندگیش کشیده که هیچ کدومشون عملی نشدند و چه زندگی پر فراز و نشیبی رو طی کرده تا الان که به اینجا رسیده که توی این سنّ و سال مجبوره برای امرار معاش خودش و چند سر عایله ش، کار باغبونی انجام بده که کار چندان ساده ای هم نیست.
سه: توی فیلمها!
حتماً توی فیلم ها دیدید که مثلاً پنج نفر که هر کدوم تخصص خاصی دارن، دور هم جمع می شن و یه نقشه ی بسیار پیچیده برای سرقت از جایی رو می کشن. بعد می رن سر سرقت، می خوان طبق نقشه عمل کنن ولی این اتفاق نمی افته که نمی افته. دو نفر از اونا کشته و دو نفرشون دستگیر می شن و یه نفرشونم فرار می کنه. یا به هر حال به طریقی این نقشه اونطوری که اونا فکر می کردن، عملی نمی شه و اتفاق های دیگه ای مسیر اجرای نقشه رو به کلّی تغییر می ده.
چهار: توی زندگی!
در سنّ پونزده سالگی، برای زندگیمون کلّی نقشه می کشیم و یه افقی رو برای خودمون تعیین می کنیم ولی یه دفعه به خودمون میاییم و می بینیم که چهل سالمون شده و اصلاً زندگیمون اونی نشده که توی پونزده سالگی بهش فکر می کردیم. کسی که عاشقش هستیم، می ره با یکی دیگه ازدواج می کنه! روی مال پدرمون حساب باز کرده بودیم، ولی اون ورشکست می شه و الان اونه که داره روی مال ما حساب باز می کنه! داشتن یه خونه ی حیاط دار بزرگ رو برای خودمون تصور می کردیم، ولی الان مجبوریم توی یه سلول چهل متری، زندگی کنیم! به داشتن هفت تا بچه فکر می کردیم ولی آخرش، یه دونه بچه به دنیا میاریم. اونم با صد تا نذر و نذور و هزار تا ضرب و زور! به قهرمان شدن توی مسابقات دوی المپیک فکر می کردیم، ولی توی یه تصادف، هر دو پامون خورد می شه و الان حتی نمی تونیم مثل بچه ی آدم راه بریم!
هامفری بوگارت پس از امضای قرارداد طولانی مدت با کمپانی برادران وارنر با لبخندی بر لب گفت: «این قرارداد تا هنگامی ادامه خواهد داشت که موها و دندانهایم بریزد.» ولی چیزی نگذشت که در اوج شهرت، به سرطان مری دچار شد و به جای موها و دندانهایش، گوشت تنش ریخت و در حالی که وزنش به ۳۶ کیلوگرم رسیده بود، دار فانی را ودا گفت.
پنج: رها باش!
برای زندگیت برنامه ریزی بکن. تا اونجایی هم که می تونی برای رسیدن به برنامه هات، تلاش کن. ولی خودت رو هلاک نکن. رها باش! این رها بودن به معنی بی قید و بندی نیست به این معنیه که خیلی اصرار نداشته باش که برنامه هایی که ریختی، مو به مو اجرا بشن. شاید انجام نشدن این برنامه ها، بیشتر به نفعت تموم بشه تا انجام شدنشون!
خلاصه ی کلام اینکه زندگی الان بنده رو به نقطه ای رسونده که اگر همین الان، کاپیتان لیچ باشم، به جای اینکه با گردن کلفتی و با صدای کلفت به گالیور بگم:««نقشه رو رد کن بیاد گالیور!»»، خیلی فروتنانه، با سر به زیری کامل و با صدایی نازک و خسته می گم:«نقشه مال خودت گالیور، برو هر غلطی می خوای باهاش بکن!»
شش: سکانس زیبایی از فیلم انگل که بی ارتباط با این مطلب نیست.
دو مطلب قبلیم:
یادش به خیر: مطلب زیر را در تاریخ ۲۰ فروردین ۱۳۹۷ منتشر کردم.
حُسن ختام: آهنگ شهر باران از رامین قلی بیاتی.
شهر دل همه تون بارونی و باصفا.