این مطلب در ادامه ی سلسله مطالبی نوشته می شود که پیش از این تا ۲۳ بهمن سال ۹۶ انتشار یافته اند.
سی و شش: فرجام سوراخ های سشوار کشیده ی اصغر آقا!
یک ماه پیش:
اصغر آقا! شما چرا ماسک نمی زنی؟ چرا فاصله ی اجتماعی رو رعایت نمی کنی؟
شما نگران خودت باش، من هیچ وقت کرونا نمی گیرم!
چرا؟ نکنه رویین تن هستی؟!
برای اینکه هر روز که می رم خونه تموم سوراخ های بدنم رو سشوار می کشم!
اونوقت چه اتفاقی می افته؟!
اگر ویروسی به این سوراخ ها نفوذ کرده باشه با حرارت سشوار از بین می ره!
اون موقع مشکلی واسه ی سوراخهای خودت پیش نمیاد؟!
یه کم سوختگی به مرگ می ارزه!
امروز: اصغر آقا به علت ابتلا به کرونا و سوختگی شدید منافذ ورودی و خروجی اش در بیمارستان بستری است!
سی و هفت: فرهمند هستم از جهانشهر کرج!
برخی پای ثابتِ تماس با رادیو هستند. اینقدر رادیو گوش کردم که صدای چند نفر از این عزیزان رو به خوبی می شناسم. از بین همه ی اونها، خانم فرهمند، مقوله ی دیگریه. کسانی که رادیو فرهنگ رو گوش می دن امکان نداره تا حالا صدای زن سالمندی که با برنامه های شبانه ی این موج از رادیو تماس می گیره رو نشنیده باشند. وی پس از خواندن چند بیت شعر زیبا، بلا استثناء با این جمله تماس رو قطع می کنه:«فرهمند هستم از جهانشهر کرج» الان که ماه رمضونه می تونید صدای ایشون رو هر روز صبح در لابلای برنامه ی سحرگاهی رادیو فرهنگ بشنوید. امروز صبح چون صداشون رو نشنیدم، گفتم:«همه تماس گرفتند به جز خانم فرهمند!» همسرم گفت:«کم کم داره حسودیم میشه ها!» گفتم:«اگر قرار به حسودی باشه مادربزرگ خدابیامرزم باید حسودی می کرد نه شما!»
سی و هشت: اگر نمردم درستت می کنم!
یکی از تهدیدهای آبکی مرسوم در بین اعضای خاندان کم افتخار ما-از قدیم الایام تا همین امروز- اینه که وقتی کسی دست از پا خطا می کنه، توسط کسی دیگه که از او بزرگتر و یا حتی گاهی کوچکتره با جمله ی «اگر نمردم درستت می کنم!» به صورت مستقیم و یا با جمله ی «اگر نمردم درستش می کنم!» به صورت غیر مستقیم و در جمعی که وی حضور نداره، مورد تهدید قرار می گیره و جالب اینه که تا این لحظه هیچ کدومشون نتونستند، اون یکی رو درست کنند! عده ای درست نشده، از دار دنیا رفتند و عده ای دیگه هم درست نشده و خراب در قید حیات هستند و دارند با شادی و غرور به زندگی نکبت بار خودشون ادامه می دن!
سی و نه: طعم پرواز!
توی مترو کنار هم نشسته بودیم. هم صحبت شدیم. لابلای حرفاش گفت چهل سالشه، وضع مالیش هم خوبه ولی هنوز ازدواج نکرده. بهش گفتم چرا ازدواج نکردی؟ گفت من هیچ وقت نمی تونم اینجا ازدواج نمی کنم! پرسیدم چرا؟ وقتی صحبت کرد فهمیدم که بنده ی خدا به جنس موافق گرایش داره! بهش گفتم من تا حالا فکر می کردم این قضیه برای اون ور آبی هاست! شکایت کرد که اینجا ما رو به رسمیت نمی شناسند و دلیل های زیادی آورد که چرا اینجوریه. بهش گفتم من نمی تونم شما و امثال شما رو درک کنم. به حرفاش ادامه داد تا رسید به ضرب المثل:«کبوتر با کبوتر باز با باز، کند همجنس با همجنس پرواز!» به ایستگاهی رسیدیم که من باید پیاده می شدم. وقتی خداحافظی کردم و بلند شدم تا خودم رو به در خروجی برسونم، گفت:«شما و امثال شما هیچ وقت نمی تونید طعم پرواز رو بچشید!»
چهل: ممنون که بهم نگفتی!
برای گفتن حرفی بهم، ناز می کرد. بهش گفتم اگر تردید داری که این حرف رو بهم بگی یا نه، خُب نگو، هیچ اصراری برای شنیدنش ندارم. اتفاقاً خیلی هم اصرار داشتم! ولی مطمئن بودم با گفتن این جمله، تیر خلاصی رو به تردیدش می زنم و وی الان هر حرف مفتی که داره، خیلی راحت و سر فرصت در اختیارم قرار می ده. ولی نداد! لامصب حقه مو فهمید! چون مثل آدمای زیرک عمل کرد و چیزی نگفت. برای این که ضایع نشم و خودم رو زیرک تر از خودش نشون بدم، گفتم:«ممنون که بهم نگفتی. چون هر چیزی که می شنوم، دیر یا زود برای شنیدنش باید تقاص پس بدم و خوشحالم بابت چیزی که باید از تو می شنیدم و نشنیدم، نباید تقاص پس بدم!»
شماره های قبل این سلسله مطالب تاریخی عجیب و غریب را می توانید از اینجا بخوانید.
مطلب قبلیم:
یادش به خیر: مطلب زیر را در تاریخ ۲۶ فروردین ۱۳۹۷ منتشر کردم.
حُُسن ختام: به نقل از فیلم همه مکانهای روشن: