یه نگاه به این تصویر بنداز:
می دونی چه جوری یه پرندهی وحشی-مثل مرغ عشق-رو دستی می کنند:
چرا یه پرنده رو دستی می کنند؟
یه پرندهی دستی رو وقتی می خوای بفروشی، از یه پرندهی وحشی، ارزش بالاتری داره!
چرا ارزش بیشتری داره؟
چون راحت میتونن کنترلش کنن. راحت میتونن زندگیش رو تو دست بگیرن! چون هر کاری بخوان میتونن باهاش بکنن! در حقیقت این ارزش بیشتر داشتن، یعنی:«هیچ ارزشی نداشتن!»
این فیلم رو بیین تا نگی این داره از خودش حرف در میاره:
خُب که چی؟
لُب کلوم:
یه پرندهی وحشی، یه پرندهی آزاد هر جایی که بخواد پر میکشه، ولی یه پرندهی دستی وقتی هم از قفس خارجش میکنن، آزاد نمی شه، فقط شکل اسارتش فرق می کنه. از اسارت در قفس، به اسارت در دست!
پس:
هر که هستی باش
آدمِ دستی نباش
هر چه هستی باش
آدمِ دستی نباش
هر که هستی باش
آدمِ پستی نباش
هر چه هستی باش
انگلِ هستی نباش!
نکتهی پایانی:
دو مطلب قبلیم:
حُسن ختام: جان لنون در گفت و گو با رسانه ها، ۱۹۶۸:
ما از دیگران بهتر نیستیم. هیچ کس از دیگران، بهتر نیست. ما همه مثل هم هستیم. ما همه به خوبی «بتهوون»ایم. درون آدمها، مثل هم است. تو به عشق بسیار و فرصت مناسب نیاز داری، که ربطی به استعداد ندارد. به میزان تحصیل و تخصص هم کاری ندارد. نقّاشان و نویسندگان بیسوادی را میشناسم که هیچ کس، هیچ چیز یادشان نداده است. آنان به خود گفتهاند که: من میتوانم! و توانستهاند! استعداد یعنی چه؟ نمی دانم. آیا با استعداد به دنیا میآیی یا این که سالها بعد کشفاش میکنی؟ استعداد یعنی این که باور کنی تو هم میتوانی کاری کنی!