پنجاه سال پیش با کندن هشت متر چاه-در کرج-به آب رسیدیم.سی سال پیش چاه باغمان به گل نشست و مجبور شدیم چاه کن بیاوریم و بیست متر دیگر بکنیم تا به آب برسد و رسید.بیست سال قبل دوباره چاه آب دچار نوسان شد و الان دیگر چاه باغ ما حرفی برای گفتن ندارد.چرا؟
برای اینکه هر کس پولدارتر و سرمایه دارتر بود چاه باغش را از چاه باغ دیگری عمیق تر کردد.تا آنکه دیگر آب-مثل سابق- به چاه کوچکِ باغ ما نرسید.
این ماجرا را برای یکی از دوستان تعریف می کردم و او ماجرایی جالب تری تعریف کرد.گفت که در شرکت ما که دار و درخت هم زیاد دارد یک چاهی برای آبیاری این درخت ها داشتیم که هر بار خشک شد،رئیس شرکت دستور داد تا عمیق ترش بکنند.تا اینکه بالاخره عمق این چاه رسید به 180 متر.چیزی نگذشت که این چاه 180 متری هم به گل نشست و پس از بررسی فهمیدند که یکی از باغ های آن اطراف،عمق چاه خودش را رسانده به 200 متر و برای همین چاه آب شرکت ما به گل نشسته است.رئیس شرکت ما هم عصبانی شد و دستور داد چاه را عمیق تر کنند تا دوباره به آب برسد.و این اتفاق اینبار در عمق 220 متری زمین افتاد. ولی با این تفاوت که آب دیگر مثل آبهای قبلی نبود و مزه اش به شوری می زد برای همین مجبور شدیم در شرکتمان تشکیلات دیگری هم درست کنیم تا این آب برای درختان قابل استفاده شود.و این داستان متاسفانه ادامه دارد!
در ماجرای آب هم فقط خودمان را دیدیم.منافع من را به منافع ما ترجیح دادیم.بهتر بگویم مثل خیلی از زمینه های دیگر منافع کشورمان را فدای سر منفعت های فردی و سازمانی مان کردیم.این شد که از آبهای شیرین و گوارای سطحی رسیدیم به آبهای شور و بدمزه در عمق چند متری زمین.و شاید تا مدّتی دیگر در بسیاری از نقاط کشورمان،از همین آبهای شور در عمق زمین هم دیگر خبری یافت نشود.آن وقت باید چه کرد؟!
مطالبی که از اول این هفته تا پیش از این مطلب منتشر کردم(به ترتیب استقبال خوانندگان عزیز):
اگر خواستید به نوشته های خوبی که از سوی دوستان عزیزم با تگ#حال خوبتو با من تقسیم کن#منتشر شده اند هم،سر بزنید.