خیلی فرق میکند که نوک قلم قلمزن تیز باشد یا کند و مهم است که قلمزن قرار است چه میزان فشاری را در کدام سمت و سو به قلماش وارد کند. مهم است که قلمزن قلمِ تیز و باریک را کجا و قلمِ کُند و پهن را کجا به کار گیرد. مهمتر از تمام اینها، میزان مهارت قلمزن و طرح و نقشی است که در ذهن میپروارند. وای اگر طلای گرانبها را به قلمزنی ناشی بسپارند و بینوا قلمزن ماهری که وقت و عمر عزیزش را تنها صرف قلمزدن بر روی اشیای کمارزش کند. پس اگر قلمزن، قلمزن باشد، مهم است که وقت و مهارت خودش را چگونه؟، کجا؟ و صرف قلمزدن روی چه چیزی میکند؟ قلمزدن روی مس؟، قلمزدن روی نقره؟ و یا قلمزدن روی طلا؟ و برای قلمزن بسی اهمیت دارد که مشتریهایش، جنسشناس باشند، فرق طلا و مس را بدانند و مس قلمزده را با طلای قلمزده اشتباه نگیرند و مس قلمزده را به قیمتی گزافتر از طلای قلمزده نخرند. خوشا آن قلمزنی که با مهارت تمام و تلاش فراوان زیباترین نقشها را بر روی گرانبهاترین فلزات نقش میزند و آثارش را به بهترین و دستبهنقدترین خریداران عرضه میدارد.

یادداشت پیشین:
حُسن ختام: شعر "پس میخواهی نویسنده شوی" از "کتاب سوختن در آب غرق شدن در آتش" نوشتهی "چارلز بوکوفسکی"
اگر علیرغم همهچیز
از درونت نمیشکفد
انجامش نده.
اگر ناخواسته از قلب و ذهن و دهان و دلت
بیرون نمیآید
انجامش نده.
اگر مجبوری ساعتها بنشینی
و به صفحهی کامپیوترت خیره شوی
یا پشت ماشین تحریرت قوز کنی
و دنبال کلمه بگردی
انجامش نده.
اگر دنبال پول و شهرتی
انجامش نده.
اگر دنبال جلب توجه زنهایی
انجامش نده.
اگر مجبوری بنشینی و بارها و بارها بازنویسی کنی
انجامش نده.
اگر حتا فکر کردن به نوشتن برایت کار شاقی است
انجامش نده.
اگر سعی میکنی که شبیه کس دیگری بنویسی
فراموشش کن.
اگر مجبوری صبر کنی تا از درونت بجوشد
بعد صبورانه دوباره به انتظار بنشینی
یا اینکه هرگز از درونت نمیجوشد
به فکر یک کار دیگر باش.
اگر مجبوری بار اول برای زنت
دوستدختر یا دوستپسرت
یا پدر و مادرت یا هرکس دیگر بخوانی
هنوز آمادگیاش را نداری.
مانند خیلی نویسندههای دیگر نباش
مانند هزاران آدمی که اسم خودشان را نویسنده گذاشتهاند نباش
کند و خستهکننده و پرمدعا نباش
نگذار عشق به خود از پا درت بیاورد
کتابخانههای جهان از دست امثال تو
آنقدر خمیازه کشیدهاند که خوابشان برده
خودت را به جمع آنها اضافه نکن
این کار را نکن مگر از اینکه روحت مثل موشک بیرون بیاید
یا ساکت ماندن به سمت دیوانگی، خودکشی یا جنایت بکشاندت
یا اینکه خورشید درونت
در حال سوزاندن وجودت است زمانی که واقعا وقتش برسد
و یا اگر برگزیده باشی
خودش راهش را پیدا میکند
و تا وقتی که بمیری یا درونت بمیرد
کارش را ادامه میدهد راه دیگری وجود ندارد
و هیچوقت دیگر هم وجود نداشته است.
تیتر یادداشت احتمالی بعدی به شرط حیات:
چند دلیل کاملاً منطقی برای کشیدن یک جیغ بنفش! (یادداشتی با تهمایههایی از طنز سیاه)