Dast Andaz
Dast Andaz
خواندن ۷ دقیقه·۱ ماه پیش

چُغُلی! 🔞

وقتی بچه بودیم، خواهرم مدام پیش پدرم می‌رفت و چُغُلی ما را می‌کرد. البته وقتی هم بزرگ شدیم او همچنان چُغُلی‌مان را می‌کرد. الان هم بدش نمی‌آید این کار را بکند.

حالا من هم می‌خواهم چُغلی کنم. از چی و پیش کی‌اش را نمی‌دانم. فقط می‌دانم که دلم می‌خواهد چغلی کنم.

پدرم گوسفندها را از طویله در می‌آورد و ول می‌کند توی باغ. گوسفندها هم می‌زنند بوته‌های کدو تنبل را خراب می‌کنند. مادرم گلایه می‌کند که چرا گوسفندها را بیرون می‌کنی؟ پدرم جواب می‌دهد که زبان‌بسته‌ها گناه دارند، می‌خواهم کمی هوا بخورند و پاهایشان باز شود. مادرم می‌گوید توی این پنجاه سال چند بار مرا بیرون بردی تا هوا بخورم و پاهایم باز شود؟!

خواهرزاده‌ی دوست‌داشتنی‌ام چند جای بدنش را خالکوبی کرد. از آن جنس خالکوبی‌هایی که نوجوانان روی بدن آفتاب‌‌مهتاب‌ ندیده‌شان می‌زنند. برای جلب توجه یا از سر لجبازی‌اش را نمی‌دانم. بالاخره این کار را کرد. حالا ابراز پشیمانی کرده و برای پاک کردن حجم کم‌وبیش انبوه خالکوبی‌ها اقدام کرده است. از سر انگشت تا کتف یکی از دستان خالکوبی‌شده‌اش را باندپیچی کرده و از درد مثل اسب شیهه می‌کشد.

خواهرزاده‌ام فیلم لیزرزدن دستش را نشانم داد. صدای دستگاه لیزر جوری بود که انگار دارند به سمت خالکوبی‌ها تیراندازی می‌کنند. تق، تتق، تق، تق، تتق، تق... . حالا پدرم که پدربزرگش باشد قول داده بابت این رشادت مثال‌زدنی‌اش، پنج میلیون تومان وجه رایج مملکت به او جایزه بدهد. پسرم می‌گوید دنیای عجیبی است. ما که خالکوبی نکردیم و نوه‌ی خوب و حرف‌گوش‌کنی بودیم نباید جایزه بگیریم، آن وقت... !

فیلم قصه‌های وحشی را دیده‌اید؟ چند وقت پیش پدرم به یک آگهی ترحیم که ته مغازه‌ای چسبیده بود اشاره کرد و گفت خدابیامرز خیلی آدم خوبی بود، ولی خوب نمرد. گفت خدابیامرز وقتی می‌فهمد که زنش خیانت کرده است. یک اسلحه جور می‌کند و اول زنش را با تیر می‌زند و بعد هم خودش را. خودش‌ جادرجا کشته می‌شود، ولی زنش را می‌برند بیمارستان و جان سالم به در می‌برد و همچنان دارد به زندگی نکبت‌بارش ادامه می‌‌دهد!

چند وقت پیش یکی از همسایه‌های جدید، مادرم را دیده و به او گفته که به این همسایه‌‌ قدیمی‌تان تذکر بدهید که خانواده اینجا زندگی می‌کند. مادرم با تعجب می‌پرسد مگر از این همسایه‌‌مان که یک پیرزن و پیرمرد هشتاد_نود ساله هستند چه کاری سر زده است که باید همچون جمله‌ای را خطاب به آن‌ها بگویم.

و همسایه‌ی جدید تعریف می‌کند که در حالی‌که از پُشت پنجره‌ی باز همسایه‌ی قدیمی‌مان عبور می‌کرده، متوجه حرف‌هایی می‌شود که معمولاً زن‌ و شوهرهای جوان موقع عشقبازی به هم می‌زنند... ! هنوز دود از کُنده بلند می‌شود والّا!

مسئولان شهرداری، فکر کنم شهرداری بندرعباس، برای مثلاً تجلیل از ماهیگیران یک مجسمه ساخته‌اند. حالا گویا صدای برخی از ماهیگیران درآمده است که به آن مجسمه‌ساز الدنگِ... بگویید این دارد ماهیگیری می‌کند یا آبروی هر چه ماهیگیر است را می‌برد؟! از هنر هم برای تزریق ابتذال به فرهنگ جامعه سوء استفاده می‌کنند!

☆ خدایا شکر طبق تذکر دوستان در بخش نظرها، گویا مجسمه در ایران نیست و راوی ایرانی که بنده فیلم او را دیدم از هموطنان خالی‌بندمان بوده است که قصد داشته بی‌سوادی رسانه‌ای امثال بنده را به رخمان بکشد!

بچه که بودیم فقط یکی از همسایه‌هایمان خودرو داشت. آن هم یک ژیان! بچه‌های این همسایه وقتی بچه‌های همسایه‌ی پُر بچه‌‌ی دیگرمان بالای این ژیان می‌پریدند، آن‌ها را مثل سگ کتک می‌زدند.

حالا آن همسایه‌مان که ژیان داشت یک پژو ۴۰۵ مدل پایین دارد و فرزندانش هم خودروهایی توی همین مایه‌ها!

و بچه‌های آن همسایه‌ی پُر بچه آخرین مدل بنز و بی‌ام‌دبلیو را سوار می‌شوند. خیلی دلم می‌خواهد بدانم این بچه‌ها وقتی با ضاربین دوران بچگی‌شان چشم‌درچشم می‌شوند چه احساسی دارند؟ و یا آن بچه‌ها وقتی با مضروبین دوران بچگی‌شان رودررو می‌شوند چه احساسی دارند؟!

به هر کسی دختر می‌دهید بدهید ولی به آدم لاابالی، لاقید و لش‌ولوش، دختر ندهید. طرف که نمی‌خواهم بگویم چه نسبتی با ما دارد. ای کاش هیچ نسبتی نداشت. بدون در زدن و زنگ‌زدن سرش را می‌گیرد می‌آید داخل خانه‌. از بسته بودن در هم مطمئن هستیم.

می‌پرسیم فلانی چه جوری آمدی داخل؟ انگار که قهرمان پرش از مانع المپیک شده باشد بادی به غبغب می‌اندازد، فک‌اش را شُل می‌گیرد و با یک خنده‌ی مسخره‌ای می‌گوید هه‌هه‌هه امتحان کردم کلید خانه‌مان به در کوچک حیاط شما می‌خورد. یعنی مرتیکه! هر چیزی به هر جایی خورد، باید فرو کنی؟!

مادرهمسرم که زن‌دایی‌ام نیز است خیلی آدم جالبی است. ماشاءالله کوه صبر است. باور کنید هر کس دیگری به جای او بود تا الان صد تا کفن پوسانده بود! استادتمام تاب‌آوری است!

چندوقت پیش یک نفر خطاب به او، شروع به گستاخی و دری‌وری گفتن می‌کند. او هم در لحظه حالت نیلوفری به خودش می‌گیرد. با این تفاوت که این حالت که در سنت یوگای هندو مُد است را زیر سوال می‌برد.

به این طریق: انگشت‌های اشاره‌اش را توی گوش‌هایش فرو می‌کند و نفس‌های خیلی عمیق می‌کشد! اما چیزی که پُر واضح است این است که حالت نیلوفری مکشوفه از سوی مادرهمسرم از آن حالت نیلوفری معروفه، بیشتر جواب داده است.

یکی از خصوصیات مردم این شهر(کدام شهر؟ بی‌خیال!) این است که می‌خواهند از تمام جیک و پوک زندگی دیگران سر در بیاورند ولی به همه‌چیز خودشان مهر "به کلّی سرّی" بزنند.

زنشان حامله می‌شود، شکم‌اش بالا می‌آید و وزنش پنجاه کیلو اضافه می‌شود ولی نمی‌گویند حامله شده است. همه‌ی فامیل خیال‌بافی می‌کنند که نکند تومور بدخیم در معده‌اش دارد که این‌قدر بزرگ شده است.

بالاخره چند روز مانده به زاییدن خانم، به ناچار اعتراف می‌کنند که وی حامله است. حالا باید جنسیت بچه را بگویند، ولی باز هم نمی‌گویند. می‌گویند موقع سونوگرافی پاهایش بسته بوده است، جنسیت‌اش معلوم نشده است! عجب بچه‌ی ماخوذ به‌حیایی!

بچه متولد می‌شود و به ناچار جنسیت‌اش فاش می‌شود. حالا به هر کسی که متوجه زایمان خانم و جنسیت بچه شده است می‌گویند فعلاً به کسی چیزی نگویید و باز خم سرّی‌بازی به انواع و انحاء مختلف ادامه خواهد یافت.

یک‌وقت می‌بینید فرزندشان سر کاری رفته است و در جایی استخدام شده است ولی تا ماه‌ها و حتی سال‌ها نمی‌گذارند هیچ‌کس چیزی بفهمد. ماشین شاسی‌بلند می‌خرند ولی از خانه بیرون نمی‌آورند و همچنان با پراید عهدبوقی که پشت‌اش به زبان کره‌ای نوشته‌اند "پیرمرد کره‌ای!" تردد می‌کنند. عقیده‌شان این است که فامیل و مردم اگر بفهمند چشم‌مان می‌زنند... !

الهی نصیب خودشان بشود! مادرهمسرم وقتی می‌خواهد غیبت کند و از رسوایی‌های کسی صحبت کند. با یک جمله شروع می‌کند و بعد دستش را گاز می‌گیرد و می‌گوید الهی نصیب خودشان شود. امّا دلش نمی‌آید داستان را نیمه‌تمام بگذارد...

جمله‌جمله و خیلی اقتصادی پته‌پوته‌ی طرف را روی آب می‌ریزد و پس از بیان هر یکی‌دوجمله دستش را گاز می‌گیرد و می‌گوید الهی نصیب خودشان بشود!

از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان فقط نصیب خودشان نشده است و گریبان ما را هم گرفته و نصیب خودمان نیز شده است... !

بنجامین فرانکلین یک مقاله‌ی طنزآمیز به نام آلیسِ زبان آتشین دارد. این‌که آلیس زبان آتشین کیست را خودتان باید هم بکشید و بروید این کتاب را بخوانید یا بشنوید. امّا طبق تحقیقات به عمل آمده از سوی اینجانب در هر خانواده و فک و فامیلی، دست کم یک زن وجود دارد که عینهو آلیسِ زبان‌آتشین است.

در خانواده‌ی خودم، یکی از دو خواهرم، آلیس زبان‌آتشین است و در خانواده‌ی همسرم، یکی از خواهران همسرم، آلیس زبان‌آتشین تشریف دارند.

پیش خودمان بماند. نماند هم نماند. در همین ویرگول خانمی بود که به معنای واقعی کلمه، آلیسِ زبان‌آتشین بود. البته شاید هنوز هم باشد و بنده از آتش‌‌بازی‌های زبانی‌ و قلمی‌اش خبر نداشته باشم. شما چند آلیس زبان‌آتشین می‌شناسید؟

چند وقتی است به دلیل عدم دسترسی به کتاب‌های کاغذی عزیزم، عضو یکی از کتابخانه‌های الکترونیکی شده‌ام تا بلکه از کتاب‌های جدید بی‌خبر نمانم. به طور معمول روزها کتاب‌های مکتوب این سایت را ورق می‌زنم و شب‌ها به کتاب‌های صوتی‌اش گوش می‌دهم.

الان مدتی است من و پسر بزرگم مهمان پدر و مادرم هستیم و با هم در یکی از اتاق‌های آن‌ها می‌خوابیم. او روی تخت و من روی زمین. مهم است؟ چند بار در حین گوش دادن به یک کتاب صوتی، رنگم پریده است، از چرت پریده‌ام و سراسیمه دست به گوشی شده‌ام تا از ادامه‌ی پخش کتاب صوتی خودداری کنم.

متاسفانه مسئولان فرهنگی کشور دیگر در خواب نیستند. کار از خواب گذشته است. آن‌ها یا مست هستند و یا در حال خیانت کامل هستند.

مگر می‌شود چنین کتاب‌های چرت و پرت و مبتذلی ترجمه و به صورت فایل صوتی دربیایند ولی این گوساله‌ها؟ ( صد رحمت به گوساله. گوشت گوساله کیلویی ششصد_ههفتصد هزارتومان می‌ارزد، ولی این‌ها مُفت هم گران هستند!) اطلاعی نداشته باشند؟!

یادداشت پیشین:

گذشته‌ای که مقاومت می‌کند!

حُسن ختام: شهید عبدالحمید دیالمه به نقل از مرحوم دکتر شریعتی

اگر مُرید کسی باشی، شمس کسی شدن را از دست می‌دهی!

یادداشت بعدی:

بار دیگر: مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا

دلنوشتهداستانکتابزندگیطنز
«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید