مارسل پُروست که به رمان بزرگ و چند جلدی «در جستجوی زمان از دست رفته» مشهور است، از کودکی به دلیل ابتلا به بیماری سل، بسیار ضعیف و شکننده بار آمده بود. اگر مراقبتهای خانگی مادرش و تخصص پزشکی پدرش نبود شاید در همان کودکی مُرده بود. آنقدر در برابر بیماری کمتوان بود که دربارهاش نوشتهاند:
مانند انسانی بود که بدون پوست به دنیا آمده است.
رمان هفت جلدی او که رکورد گینس بلندترین رمان دنیا را دارد، حاشیههای زیادی دارد. امّا یکی از این حواشیها که برای خودم جالب بود این است که پُروست وقتی نسخهی دستنویس جلد اوّل رمانش را برای ناشر میبرد. ناشر پس از خواندن نسخهی دستنویس، اعتراض میکند که:
من به کلی درماندهام و نمیتوانم بفهمم که چگونه یک نفر تلاش میکند سی صفحه بنویسد تا شرح دهد که چگونه به رختخواب میرود تا بخوابد.
برای چاپ نخستین جلد از رمان در جست و جوی زمان از دست رفته به نام "سوی خانه سوان" ، هیچ ناشری پیدا نشد و پروست ناچار شد در ۸ نوامبر ۱۹۱۳، آن را در چاپ خانهی «گراسه» چاپ کند و هزینهاش را نیز خود بپردازد. شاید اگر پُروست بچّه مایهدار نبود هرگز موفق به انتشار رمانش نمیشد و اصلاً کسی به نام پُروست هیچ جایگاهی در ادبیات جهان نداشت.
عدم پذیرش چهار چاپخانه برای انتشار رمانِ «پُروست»، خود حکایتی در ادبیات است. سبک نگارش مارسل پروست، برای ناشران چنان پیچیده و سخت بود که از چاپ آن اِبا داشتند و میترسیدند. از سوی دیگر، پروست، در محیط مطبوعات و روشنفکران کسی را نداشت و تنها بود.
«آندره ژید»، یکی از بزرگان ادبیات فرانسه، که بین ما ایرانیها نیز بسیار مشهور و محبوب است در زمان پُروست مدیر نشریهی نوین فرانسوی «اِن آر اِف» بود. حتی او هم با آن همه شامّهی تیز ادبیاش، از چاپ رمان پروست خودداری کرد و پروست را شخصی «افادهیی و غیر حرفهیی» خواند. ژید بعدها از این داوری اظهار تأسف کرد و نوشت:
رد کردن این کتاب به وسیله انتشارات " آن، ار، اف " بزرگترین اشتباه بود (و به این دلیل شرمندهام که خود را خیلی مسئول این امر میدانم ) و این یکی از تلخترین ندامتها در زندگی من است.
همین آدمی که کسی حاضر نمیشد دستنویسهایش را منتشر کند برای جلد دوّم رمانش، «در سایه دوشیزگان شکوفا»، موفق به کسب جایزهی «گنکور» شد.
هیچکس در تاریخ ادبیات نتوانسته است احساسات و تفکّرات خودش و اوضاع و احوال زمانهاش را تا به این اندازه موشکافی کند به طوری که حتی برای یک به رختخواب رفتنش سی صفحه بنویسد. این از نظر انسانهای عصر فست فود و فست ووردِ(!) ما شاید مضحک به نظر برسد. همانطور که از نظر خیلی از انسانهای عصر آهستهی خودش نیز مسخره به نظر میرسیده است. امّا به قول «یواخیم شول» در کتاب «پنجاه رمان برتر جهان در سدهی بیستم»:
این کار شاید تنها از " پروست " بر میآید: پیش از او هیچ نویسندهیی نیندیشیده بود و بعد از او نیز هیچ نویسندهیی قادر نیست مانند او مجموع احساسات، اضطرابها و افکاری را که با خود داریم، پیش از خوابیدن طی چند دقیقه این چنین واضح و روشن بیان کند. این امر تنها راجع به خوابیدن نیست. هر کس یک بار آثار پروست را بخواند، این حس را با خود دارد. او میبیند، حس میکند و آن را به گونهی دیگری در دهان مزه میکند. کسانی که صبر و شکیبایی دارند، در مییابند که دقّت و صحت میکروسکوپی نوشتههای پروست، جهانی از زیبایی و افسون را به روی آنها میگشاید و این جهان سرشار از سحر و جادو با تمام تفاوتهای ظریف، جنبهها و سایه روشنهایش، از آن ماست، اما پروست آنها را یافته است. شیوههایی که او برای بیان و شرح یک گردش و پیادهروی در ساحل دریا به کار میگیرد، غیرقابل مقایسه با دیگران است: موسیقی، عطر یک بوته گل یا بوی یک ماهی قزل آلای کباب شده با روغن بادام نیز در این پیادهروی به کار گرفته میشوند. یکی از صحنههای کلیدی و مشهور این رمان طولانی جایی است که " راوی " یک قطعه از شیرینی کوچکی به نام "مادلن" را در یک فنجان چای خیس میکند. این کار خیلی معمولی است؛ اما ناگهان یک چرخش و تحوّل واقعی در نویسنده ایجاد میشود. پروست در حالی که شیرینی را به دهان میگذارد، مزهی آن ناگهان نویسنده را به یاد دوران کودکی و تمامی جزییات آن میاندازد و گذشته را در او بیدار میکند:
«اما در آن لحظه که خردههای شیرینی با آب ترکیب و اشباع میشد و کام من آن را حس میکرد، از جا پریدم و به چیز فوق العادهیی که در من میگذشت دقیق شدم. یک حس لذّت و شادی گوارا مرا فراگرفته بود. علّت آن را نمیدانستم. هنگامی که از گذشتهی دور چیزی به جا نمیماند، پس از مرگ انسانها و بعد از ویرانی همه چیز، شکنندهترها، پایدارتر، ماندگارتر و وفادارترند و عطر و طعمشان تا مدتها میماند؛ اشباحی را میمانند که چون قطرههای نامحسوس بر روی بقایای ویرانهها و بر روی ساختمان عظیم یادها، خود را به یاد میآورند، منتظر و امیدوارند.»
تردیدی ندارم که علّت اینکه پروست تا این حدّ به احساسات و تفکّراتش اهمّیت میداد و آنها را زیر میکروسکوپ قرار میداد همان مریض احوالیاش بود. آنقدر ضعیف بود که در سنِ پنجاه و یک سالگی بر اثر یک سینهپهلوی ناقابل درگذشت. او میدانست که زمانهایی که پُشت سر گذاشته است را بایستی جستوجو و بازیابی کند و قدر لحظات باقیمانده از عمر کوتاهش را باید بداند و آنها را با دقّت تمام به قلم بیاورد تا بلکه نسلهای آتی بدانند که او در زمانهی خودش با چه احساسات، اضطرابها و افکاری دست و پنجه نرم میکرده است.
چیزی که حتی بیشتر از رُمان بزرگ پُروست باید به آن توجه شود، احترامش به «ثبت و مستند کردن احساسات و اندیشهها و اوضاع و احوال زمانهاش» و در یک کلمه احترامش به «نوشتن» است.
بنویسیم. ✍??
یادداشتهای مرتبط:
خواهنده، جوینده است و جوینده، یابنده! ?
دو یادداشت پیشین:
حُسن ختام: