یکی از عادتهای کتابگردیام، دانلود کتابهای قدیمی و سرک کشیدن به پیدیاف این کتابها است. شاید از این پس بیشتر دربارهی این کتابها نوشتم. خواهش میکنم زود قضاوت نکنید و هنوز یادداشت را نخوانده، نگویید این کتابهای قدیمی و از مُد افتاده به چه دردی میخورند؟ حداقل همین یادداشت را تا پایان بخوانید و بعد هر نظری که خواستید بدهید.
کتابی که میخواهم بخشی از آن را برای شما بازنشر کنم نوشتههای یک بازرس آموزش و پرورش به نام معزّالدین مهدوی است که در آخرین ماموریت کاریاش، به چند شهر ایران سفر میکند و آنچه میبیند را به زبان خیلی ساده به قلم میآورد. این نوشتهها برای سال ۱۳۴۲ هستند ولی همچنان خواندنی هستند و نکاتی دارند که بازخوانیشان خالی از لطف نیست. یادداشتهای آقای مهدوی شاید تاریخ به معنای مرسوم و مصطلح آن به حساب نیایند ولی به هر حال بخشی از تاریخ کشور به حساب میآیند. تاریخی به روایت مردم. مردمی بدون ادعا، امّا دغدغهمند و دست به قلم.
وقتی این کتاب را میخواندم متوجه شدم که:
در حین خواندن این یادداشت، به این هم فکر کنید که چنانچه نوشتههای امروز ما را شصت سال دیگر بخواند باز به همین نتایج و یا نتایجی شبیه به این خواهند رسید یا خیر؟
بخشهایی از این کتاب را به همراه تیترهایی برگرفته از متن کتاب، برای شما بازنشر میکنم:
باری امروز چهارشنبه اول اسفند ماه ۱۳۶۱ است از ساعت ۸ صبح دبیرستانهای زاهدان دیدن شد بعضی آموزشگاهها نیز بوسیلهی دو نفر بازرس دیگر بازرسی شد. ساعت ده به دیدن آقای استاندار جناب آقای قوام رفتیم مرد مؤدب و موقّری است ولی وقتشناس نیست با آنکه ساعت ده با ما وعده کرده بود همان موقع به دیگران هم وقت داده بود.
ساعت ۷ بعد از ظهر از طرف انجمن دبیران ادبیات در تالار فرهنگی دعوت سخنرانی شده بود آقای موسویِ واعظ که از مشهد به این شهرستان آمدهاند سخنرانی کردند. خداوند عاقبت این ریاکاریها و ریاکاران را ختم به خیر کند معلوم نیست به كجا میرویم. همه ریاکاری مینمایند، همه تدلیس مینمایند، همه هم میدانند و به روی بزرگوارشان نمیآورند.
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نيك بنگری همه تزویر میکنند
فعلاً ریاکاری به داخل فرهنگ هم سرایت کرده ریشهی آن در طهران و به ولايات هم رسیده است تا این مرض مسری تا کجا رود و ما را به كجا بکشد خدا داناست.
یکی از عیوب فرهنگی ما این است که جوانان نورسیده را که مقدمات تحصیل را تمام کردهاند فارغالتحصیل مینامند و همین لغت باعث عُجب و غرور جوانان میشود و از مطالعه و تعقیب تحصیلات خود صرف نظر مینمایند در صورتی که ۱۲ سال تحصیل فعلی مقدمهای بیش نیست. اگر ما در مدارس بتوانیم ذوق مطالعه در محصّلین ایجاد کنیم و الفاظ فارغالتحصیل و غیره را نیز تبدیل به الفاظ دیگر کنیم که محصّل گمان و فکر فراغت از تحصیل برایش پیش نیاید خدمتی بزرگ به این کشور کردهایم. اگر به تاریخ گذشتگان مراجعه کنیم ملاحظه میشود همه بزرگان تا آخرین لحظهی عمر خود مشغول مطالعه و کسب علم و دانش بودهاند.
در حالات ابوریحان بیرونی نوشتهاند موقعی که مشرف به موت و در حال احتضار بود یکی از دوستانش برای عیادت به منزل وی وارد شد. ابوریحان مسئلهای طرح و نظر دوستش را در این مسئله خواست. دوستش گفت در این حال چه جای چنین سؤالی است؟ ابوریحان گفت که وداع دنیا با علم باین مسئله برای من بهتر از وداع با جهل آن است. آن رفیق گوید پس از بیان مسئله از منزل وی خارج شدم و در اثنای راه صدای بانگ شیون شنیدم معلوم شد ابوریحان در گذشته است.
اشکال دیگری که در تمام شهرستانها کم و بیش دیده میشود و اولیاء محصلين و اولیاء مدارس از آن شکایت دارند تربيت محصّلین دبیرستانها است:
غالباً دیده شده است اولیاء محصّلین از طرر رفتار فرزندان خود ناراضی هستند و به قول خودشان به هیچ وجه جلوی آنان را نمیتوانند بگیرند - مدارس نیز از عهدهی آنان بر نمیآیند در صورتی که همین محصّلین در کلاسهای ابتدائی از محصّلین خوب بودهاند خوب درس میخواندهاند. حرکات و رفتارشان مورد رضایت مدرسه و اولیایشان بوده است.
این موضوع گاهی به ذهن بنده خطور میکند گاهی نیز در بعضی مجالس در اینباره مذاکره میشود و جویای علتش هستند. لذا بیتناسب نیست آن چه به نظر من میرسد از عللی که این وضع را به وجود آورده است ذکر کنم.
به عقیدهی من دستگاه تربیتی ایران (اعم از آموزشگاهها و اولیاء جوانان یا به طور خلاصه خانه و مدرسه) برای تربیت نسل جوان فعلی ایرانی کافی نیست. روش زندگی در این سی چهل ساله عوض شده است ولی ما میخواهیم جوانان را به روش چهل سال قبل همان طور که پدران ما با ما رفتار میکردند و به قول خودشان ما را تربیت میکردند، تربیت کنیم. این نشدنی است. احساساتِ مذهبی، کم و رفت و آمد بین ایرانیان و خارجیان زیاد شده است. از تقلید خارجیان آنچه آسانتر است فساد و هوی و هوس است به سهولت میگیریم و آنچه زحمتی دارد از قبیل نظم و تربیت در کار و امانت و درستی و انجام وظیفه پایبند به قول و شرافت بودن وجدان و شرافت را هادی و راهنمای خود قرار دادن به کلّی نمیآموزیم.
رقص دو نفره را به خوبی میآموزیم ولی حفظ شرافت نوامیس مردم به ذهن ما نمیآید شبنشینی و قمار و مشروب خوردن و تا ساعت سه بعد از نیمه شب به این کارها مشغول شدن را میبینیم و انجام میدهیم ولی انجام وظیفه و فردا صبح به موقع سرکار حاضر شدن را نمیآموزیم.
در هر حال بعضی را گمان بر این است که خارجیان به واسطهی مشروب خوردن و قمار کردن و شبنشینی پیشرفت کردهاند و چون شخصیت ندارند انجام این قبیل کارهای ناشایست را برای خود شخصیت میدانند. جوانان معصوم ما هم همراه پدر و مادر به این مجالس میروند و جز این مجالس جائی دیگر ندیدهاند. این کارها را میآموزند و به وسیلهی این جوانان این نوع مفسدهها بین سایر جوانان اشاعه مییابد در صورتی که آنچه ما از خارجیان ما میبینیم تفریحات آنهاست و کارهای اساسی روزانهی آنها را از قبیل وظیفهشناسی - درستی و امانت ابتکار پایبند بودن به دیانت که به حدّ اعلی دارند و روزهای یکشنبه کلیسا رفتنشان ترک نمیشود نمیبینیم و این کارها مورد عنایت ما نیست.
اصولاً باید ملاک تربیت، دین باشد. با وجدانياتِ للّهالحمد. دین را به عنوان اُمُّل بودن از دست دادهایم و هر فرد با شرافتی که بخواهد اظهار دین کند او را امل مینامیم و مثل اینکه بزرگترین گناهها را مرتکب شده باشد او را با نظر خوار و بیمقداری نگاه میکنیم - مشروبات الکلی که عقل و دین مصرف آنها را نهی کرده علنی مصرف میشود ولی نماز خواندن را باید در خفا بخواند که آنان را امل ننامند.
بعضی خارجیان وجدان خود را از قید دین آزاد کردهاند ولی وجدانیات آنان طوری است که حقيقاً جای دین را گرفته است با آنکه تعدادشان کم است ولی هستند و بودنشان هم محال نیست ولی در کشور ما نه کسی ادعای وجدان میکند و نه تا حال کسی را دیدهایم که وجدان واقعی داشته باشد که وجدان او را از کارهای بد منع و به کارهای خوب وادار کرده باشد فقط بعضی را دیدهایم که برای فرار از دین نام وجدان را میبرند ولی خود نمیدانند دین چیست و وجدان کدام است.
با این شرایط ما میخواهیم جوانان را تربیت کنیم و توقع داریم خوب تربیت شوند.
ذات نایافته از هستیبخش
کی تواند که شود هستیبخش
خوشا به حال فامیلی که توانسته باشند جوانان خود را از معاشرت این قبیل مردم منع کرده و به طور دلخواه خود به سبك عاقلانه تربیت کرده باشند و الّا اجتماع شتر گاو پلنگِ امروز ما جز سوق به فساد کاری نمیکند.
طبقهی اعیان و اشراف و به اصطلاح طبقهی اول این کشور جز اشاعهی فساد فرنگی در این کشور کاری ندارند از آنان نیز توقعی نیست دسترنج کارگران و رعایا را گرفته و به خارج کشور میبرند و میخورند و به جای آن فساد فرنگی برای ما سوقات میآورند - طبقهی چهارم هم بیچارگان اسیر دست طبقهی اول هستند باید کار کنند و تحویل آنان دهند و از آنان کاری در اجتماع ساخته نیست. جز حمّالی برای طبقه اول گاهی نیز به مناسبت فقر مفرط و بیچارگی مهلك از ناچاری فسادهائی بین آنان ایجاد میشود که کادالفقر ان يكون كفراً - الباقی طبقهی متوسط دو و سه هستند که در این کشور هم مالیات دولت را میدهند و هم دیون مذهبی خود را ادا مینمایند و حوزههای علمی نجف و قم را اداره میکنند.
مذهب و کشور به وسیلهی آنان پا برجاست. این بیچارگان سه زحمت دارند - اولاً مالیاتی که طبقهی اول نمیدهند و به این طبقه تحمیل میشود که خواه یا ناخواه از آنان وصول میشود - زحمت دوم آنکه باید سعی در حفظ فقراء و طبقهی چهارم بنمایند و از همه مهمتر آنکه باید خود و فرزندان خود را از فسادی که به وسیلهی طبقه اول و چهارم ایجاد میشود حفظ کنند.
امید است با اقدامات اعلیحضرت همایونی که اصلاحات ارضی طلیعهی آن و مقدمه شروع آن است این اختلاف طبقاتی يك و چهار به این کیفیت به کلّی از بین برود و از طبقهی اول قدرت این ولخرجیها و اشاعهی فساد فرنگی گرفته شود و بالعکس طبقهی چهارم کمی روی آسایش ببینند و برای خود و خانواده و بالنتيجه کشور ایران مفید واقع کردند - و مادام که اصلاحات ارضی و سایر اصلاحات در این زمینه که مورد عنایت اعلیحضرت همایونی است تمام نشود طبقهی اول و چهارم این کشور افراد غیر مفیدی خواهند بود و از یکدیگر فاصلهی زیاد خواهند داشت و طرز تعلیم و تربیت یکنواخت نخواهد شد و اشاعهی فساد از دو طرف ملّت و کشور را تهدید مینماید.
در هر حال با شرایط فعلی دستگاه تربیتی ایران (اعم از خانه و مدرسه) کافی برای تربیت نسل جوان نیست و مادام که این شرایط موجود است این عدم کفایت به چشم خواهد خورد.
سیستان يا ملك نیمروز که عربان آنرا سجستان گویند عبارت از جلگه است در اطراف دریاچهی هامون و اطراف دریاچهی زره ( دریاچه زره در خاك افغانستان است) و شهر معروف آن زرنج بوده نزديك زاهدان فعلی که امیر تیمور در سال ۷۸۰ آنجا را قتل عام و به کلّی خراب کرد خرابههای آن هنوز باقی است.
سیستان به مناسبت مولّد رستم داستان فردوسی، فرزند زال که از آنجا برخاسته است نامش بر سر زبانها است.
جلگهی سیستان ناحیهای است بین ۲۹ تا ۳۲ درجه عرض شمالی و بین ۶۰ تا ۶۴ درجه طول شرقی گرینویچ که قسمتی متعلق به ایران و قسمتی متعلق به افغانستان است و دریاچهی هامون سر حد بین دو کشور، تقریباً در وسط جلگهی سیستان واقع شده است.
رود هیرمند که از کوههای هندوکُش سرچشمه میگیرد از سمت مشرق رو - به مغرب جاری است و پس از گذشتن از کوهستانهای بین غزنه و بامیان و دشت غور به دریاچهی هامون میریزد و از آب هیرمند است که سیستان ناحیهی حاصلخیز و پر برکت شده است.
عرض هیرمند تقریبا ۲۰۰ متر الی ۵۰۰ متر است و عمق آن بین دو تا پنج متر میباشد رودهای "هزار رود" و "فراه رود" از افغانستان و رود "هندان" از قائنات ایران به آن میریزد. این رود از بند کوهی که در مشرق زابل و مرز افغانستان واقع است وارد ایران میشود.
مساحت سیستان ۹۶۱۲ کیلومتر مربع است که از این مقدار ۲۷۶۷ کیلومتر مربع آباد و زراعت میشود و از این مساحت ۲۰۰ کیلومتر مربع آن جنگل است و ۲۹۹۰ کیلومتر مربع آن بایر و ۱۰۰۰ کیلومتر مربع آن باتلاق است. و در خصوص وجه تسمیهی این شهرستان سیستان صاحب تاریخ سیستان داستانی بدین مضمون نقل میکند:
روزی ضحاك در بادهگساری افراط کرده بود. امر داد که شبستان (زنان حرم) را نزد او گردآورند گرشاسب بر آشفت و گفت اینجا شبستان وجود ندارد. بلکه ضحاك باید بداند این سرزمین را سيورستان (سرزمین مردان) مینامند و لغت سیورستان از کثرت استعمال سیستان شده است.
باری مردم سیستان عموماً زحمتکش و قوی اندام و بلند قامت و صحیح۔المزاجند.
زنانشان هم راست و خدنك راه میروند شلوارهای سفیدی که پاچهی آنرا با دست به رنگهای مختلف گلدوزی کردهاند به پا میکنند که از زیر چادر نمایان است و آنان را دلربا و هوسانگیز نشان میدهد.
اساساً اگر زنان بدن خود را بپوشانند نزد مردان محبوبتر خواهند بود. این اشتباهی است که بعضی زنان طهران مرتکب شده و میشوند که سینهی خود را تا وسط پستانها و پاها را تا بالای ران و پشت را تا نزديك استخوان عصعص و بازوان را تا آخرین حد زیر بغل در منظر و مرآی (در برابر چشم) مردان قرار میدهند. برای مرد دیگر جای ندیده نمیماند که هوس دیدنش را بنماید. امکان دارد بعضی مردان ولگرد گرد چنین زنانی بگردند ولی هیچگاه يك مرد شریف آرزوی همسری چنین زنانی را نخواهد داشت بهتر است این خانمها در افکار و رفتار خود تجدید نظر کنند.
من در شبنشینیهای زیادی بودهام که در آنجا زن و مرد ایرانی و خارجی هر دو شرکت داشتهاند از زنهای خارجی هیچيك از این جلفیهای بعضی خانمهای ایرانی را ندیدهام، اینان از پاپ هم كاتوليكتر شدهاند. اینان مجالس شبنشینی که مردم محترم در آن شرکت دارند یا کابارهها و دانسينكها که معمولاً برای مردم هوسران و عيّاش ایجاد میشود فرق نکردهاند سهل است بعضی آنان لباس شب و لباس روز را نیز فرق نمیگذارند و در روز با همان لباس شب در خیابان دیده میشوند.
فعلاً دورهی تحوّل اجتماعی ایران است در هر تحوّل افراط و تفریط نیز هست تا کی کشتی اجتماع به لنگرگاه سلامت برسد. خداوند دانا است و خودش ما را از این تلاطم امواج اجتماعی حفط فرماید.
صبح دبستان قریهی تمبکا و دبستان شهریار واقع در قریهی تیمور آباد و دبستان جمشید واقع در قریهی لطفالله بازرسی شد. ناهار را از شهر آورده بودند و در محل خرابههای باستانی واقع در کوه خواجه صرف کردیم.
این کوه به ارتفاع ۹۰۰ متر و تقریباً جزیرهای است در وسط دریاچهی هامون بالای این کوه آثار کاخ عظیمی را نشان میدهد که دیوارهای آن هنوز پا برجاست و طبق تحقیقاتی که شده است در آخرین محل کوه بنای آتشکده عظیمی بوده که مشرف بر قصور پائین بوده است و نیز چنانکه تحقیق شده است این بنا دو مرتبه مورد استفادهی سکونتی قرار گرفته است یکی دورهی قبل از ساسانیان و بار دوم در زمان اشکانیان بوده است و چون در حوالی اینجا کوه نیست لذا این کوه و قصر دامنه و بالای آن منظره خاصی داشته و دارد. اهالی در ایام عید نوروز و طغیان رودخانه در این کوه جشن میگیرند.
برای رسیدن به محلّ کوه خواجه یا جزیرهای که کوه خواجه در آن است باید از قایقهای محلّی که از نی تهیه مینمایند و در محل موسوم به «تُوتَن» (به ضم اول و فتح سوم) است استفاده کرد . لذا توتن کرایه کرده سوار شدیم از بین نیزارها که به منزلهی جاده است عبور کردیم تا به محل کوه خواجه رسیدیم در پائین کوه عدّهای در کپرها زندگی مینمایند. يك مدرسهی دولتی هم در یکی از کپرها دائر است که اطفال در آنجا تحصیل میکنند. و بعد از ظهر برای گردش در دریاچهی هامون رفتیم ابتدا سه چهار کیلومتر در این جزیره به وسیلهی موتورسیکلت عبور کردیم. چون وسیلهی حمل و نقل دیگری نبود و من هم موتورسیکلتسواری بلد نیستم به ترك مسافری که رانندگی را عهده داشت نشستم این اولین دفعه است در عمر خود که موتورسیکلت سوار میشوم. مرکوب خطرناکی است. ولی بی کیف هم نیست. در موقع گذشتن از بین کپرها سگهای گلّه ما را استقبال و بدرقهی شایانی کردند و با صدای ناهنجار خود گوش ما را خراش دادند ولی قافلهی ما از این بانگها و الالاها باز نماند و به کار خود ادامه داد بالاخره به محلی که برای سواری قایق آماده بود رسیدیم در قایق سوار شده و یک ساعتی با توتن در دریاچهی هامون گردش کردیم.
این دریاچه قریب ۳۰ کیلومتر طول و ۹ کیلومتر عرض و به طور متوسط ۱۰ متر عمق دارد و آب آن در فصول مختلف متغیر است در موقع طغیان رودخانهها آب وارد به آن زیاد و در مواقع تابستان کم میشود. لذا سطح ثابتی نداشته و مساحت آن هم تغییر مینماید. در موقع طغیان رودخانهها، آب دریاچه بالا آمده از مجرائی بنام رود "شيله" یا "شلاق" به گود "زره" که در خاك افغانستان است میریزد.
بعضی همراهان که تفنگی همراه داشتند به شکار مرغابی پرداختند ولی من جز به طبيعت و امواج آب و طرز غروب آفتاب به هیچ چیز فکر نمیکردم. عدّهی توتنها که با ما بود و تقریباً کاروانی را تشکیل میداد قریب ده عدد بود که هر دو نفر يك توتن سوار بودند یکی مسافر و یکی هم پاروزن - هر يك از این قایقها تقریباً سی چهل متر با دیگری فاصله داشت - این قایقها و مسافرین خود منظرهی جالبی را تشکیل داده بودند.
در هر حال رانندهی توتنی که من سوارم جوانی است بلند بالا و سیاه چرده بسیار بشّاش و نشیط. بیست و سه چهار سال دارد من و او تنها در تونن هستیم من نشسته پاها را دراز کرده و او ایستاده پارو میزند. باهم صحبت میکنیم. حرفی هم جز حرفهای معمولی نداریم. از او سؤالاتی کردم معلوم شد خوشنشین است و زراعت ندارد لذا اطلاعاتی هم از زراعت و گلّهداری ندارد. فقط کارگری میداند و پاروزنی لذا به فراخور استعداد او باید با او صحبت داشت. همصحبت دیگری هم در میان دریاچه نیست. لذا زبان کارگری با او گشودم و از او سؤال کردم متاهل شده است. دیدم نیشش تا بناگوش باز شد و با خوشحالی تمام گفت دو شب قبل عروسی کرده است و عروس دختر خالهی مومیاليه (اشاره دارد به همان جوان) و طفلی نه ساله است مهرش هم سی چهل تومان است. هفتهی قبل هم مادر داماد و مادر عروس به شهر رفتهاند و به قدر پانزده بیست تومان خرید کردهاند. برای عروسی و چون ملّائی که عقد را اجرا میکند هر دو ماه یکبار به این ناحیه میآید، لذا فعلاً عروسی را جلو انداختهاند تا ماه دیگر که ملّا خواهد آمد صیغهی عقد را هم با گرفتن يك کلّه قند و ده تومان پول نقد جاری کند. بالفعل عروسی انجام شده است و به قول اداریها عمل انجام شده است. فعلاً باید مقرّرات را با آن تطبیق داد.
این نوداماد پاهایش برهنه و لباس کهنه پوشیده بود فقط یک عدد عرقچین کاردستی همان ده را برداشت که نسبتاً تمیز و نمایندهی شاه دامادی او بود. اجرت دو ساعت پاروزنی او هم مبلغ بیست ریال بود که با خرسندی هر چه تمامتر دریافت کرد.
دیدم نشاط این جوان دهاتی برای عروسی از نشاط جوانان شهری که دهها هزار تومان خرج عروسی میکنند بیشتر است. اساساً بشر برای خود قیودی بیش از آنچه عقلا میپسندند ایجاد کرده و خود را به زحمت انداخته است. اگر انسان در کارها حد وسطی را که اولیاء دین دستور دادهاند مراعات کند همیشه نشاط خود را حفظ خواهد کرد و برای کارهای جزئی خود را به مهالك کلّی نخواهد انداخت.
دیده شده است که ملّاها و کشیشها و بطور عموم متصدیان امور مذهبی در هر مذهب و ملّتی صحیحالمزاجتر و طویلالعمرتر از دیگرانند یکی از عللش همين مراعات امور مذهبی و مراعات حد وسط در زندگی است که انسان آسایش خاطر میدهد و بالنتيجه نشاط جوانی را حفظ میکند.
قبل از ظهر برای دیدن رود هیرمند و سدهائی که بستهاند حرکت کردیم. این رود از کوههای هندوکُش افغانستان سرچشمه میگیرد و از مشرق به سمت مغرب جاری است - سابقاً كليهی آبش به سمت ایران سرازیر میشده است و دریاچهی هامون را تشکیل میداده و از این آب سیستان آباد و یکی از مراکز تهیهی غلّهی ایران بوده است.
ولی چند سالی است که دولت افغانستان روی این رودخانه در داخل کشور خود سدهائی بسته است و آب آنرا در افغانستان به زراعت میرساند. بالنتيجه به قدر کافی آب به سیستان نمیرسد و زراعت اهالی متوقف مانده گاو و گوسفند و حشم از بین رفته زارعین متفرق شدهاند دریاچهی هامون هم تقریباً بیآب شده است. سالی یکی دو بار آب هیرمند به سیستان میآید. از قراری که میگویند فعلاً يك هفته است که آب هیرمند را باز کردهاند و آب به دریاچهی هامون آمده است و الا هفتهی قبل دریاچهی هامون بیابان هامون بوده است.
مردم بنادر و جزائر جنوب سیاه چهره و زنان در چادر هستند و بُرقعی به صورت میبندند که پیشانی و گونهها و بینی را میپوشاند و چشمهای سرمه کشیده از زیر آن نمایان است. در زیر برقع در روی بینی چوبی گذاشتهاند که برقع به آن متّصل است. با این چوب بینی را به هر فرم که مایل باشند میسازند که بینی خوشگل نشان دهد و نقص طبیعی بینی معلوم نشود.
در چند سال قبل در مجلسی ظریفی میگفت که خداوند متعال در خلقت بینی از اسم «یالطیفِ» خود استفاده نفرموده و در لطافت و ظرافت بینیهای بشر امساك شده است.
به خاطرم هست وقتی در یکی از نوشتههای «سید احمد کسروی» خواندم که ایراد به خلقت گرفته بود و مثالش را در بارهی خلقت بینی بشر آورده بود به این استدلال که کلیهی مخارج دفع انسان در قسمت پائین تنه واقع شده است مگر بینی با آنکه از مخارج دفع است در چهره قرار گرفته است!
دو یادداشت پیشین:
برای دستیابی به لینک نوشتههایم و سایر داستانهای مریوط به دستانداز، میتوانید به انتشارات «دستانداز» که زحمت تدوین آن را دوست خوبم، آقای حجت عمومی کشیده است، مراجعه فرمایید.
اگر دوست داری بنویسی ولی نمیدونی چی بنویسی، یه سری به پُست پایاننامهی دستانداز! (آخرین گاهنامه) بزن!
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام: