«دنبالهروِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
بچه فیلسوف! (چهار)
شعر "برای کودکان" از "ژالهی اصفهانی" سروده شده در سال ۱۳۸۰:
ما گُل میدهیم
گُلهاب رنگ _ رنگ، عطرافشان.
با همین شاخههای نورس
با همین ساقههای نازک
با کودکی
ما با نوجوانیمان
گُل میدهیم.
گلبرگهامان _ مُرواریهای درخشان.
*****
ریشهی ما در آب است
روشنامان در آفتاب
در آب و آقتاب
گُل میدهیم.
****
ناسازگار است هوا؟
سازگار میکنیم هوا را.
همچون رشتههای اینترنت
هر لحظه دور میزنیم دنیا را
بال در میآوریم
زیر پَر میگیریم فضا را
ستارهها را
و در سیّارات گُل میکاریم
گل میدهیم.
*****
ای، دیروزیها!
امروزیان!
سازندگان!
ویرانگران جهان!
باور کنید ما را
ما گُل میدهیم
گُلهای رُشد، رهایی، امید.
گُل میدهیم
اگر شما بگذارید.
*****
باور کنید شکفتن رویا را
آیندگان پرنده به دنیا میآیند.
آیندگان پرنده به دنیا میآیند.
کاش میدیدیم
اعجوبههای آزادِ فردا را...
کودکی سوال میپرسد!
یکی از چیزهایی که تقریباً در تمام کودکان مشترک است، پرسشهای به ظاهر ساده ولی عمیق آنها است. حسین هم تا دلتان بخواهد از این پرسشها دارد.
در مورد موهای سفید پیرمردها میپرسد:
"بابا چرا آدمها وقتی پیر میشوند رنگ موهایشان میرود؟"
برایم عجیب بود که او اصلاً از واژهی "سفید" شدن مو صحبت نمیکند و برداشتش از سپیدی موی پیران، رنگرفتگی است. مانند خودرویی قدیمی که زیاد زیر آفتاب مانده است. مانند یک پارچهی قدیمی شده که گذر زمان رنگی بر رخش نگذارده است.
یکبار هم وقتی هنوز سه چهار سالی بیشتر نداشت چشمانش افتاد به مردی که در یک دستش تسبیح و در دست دیگرش سیگار بود. مرد را با انگشتش نشان داد و پرسید:
"بابا این مرده آدم خوبی است یا آدم بدی؟"
به گمانم برای این به این پرسش رسیده بود که کسانی چون خودم که از تربیت کودکان چیزی نمیدانیم به او گفته بودیم "آدم بدها سیگار میکشند!" و "کسانی که آدم خوبی هستند، تسبیح به دست میگیرند." و او با تمام کودکیاش نتوانسته بود با این جمع اضداد کنار بیاید. اضدادی که چندان چفت و بست محکمی هم ندارند. چون آدمهای خوبی هم هستند که سیگار میکشند و آدمهای بدی هم هستند که تسبیح به دست میگیرند.
امّا:
یکی که بلد است بگوید چگونه به خودمان، ما گنجشکهای زودباور را میگویم و به کودکانمان، این تخم گنجشکهای شکننده را میگویم، حالی کنیم که برخی از گربههای محروم، پَردار شدهاند و در حال براندازی تخم گنجشکها هستند؟
گربهی محروم اگر پَر داشتی
تخم گنجشک از زمین برداشتی (سعدی)
دو یادداشت پیشین:
برای دستیابی به لینک نوشتههایم و سایر داستانهای مریوط به دستانداز، میتوانید به انتشارات «دستانداز» که زحمت تدوین آن را دوست خوبم، آقای حجت عمومی کشیده است، مراجعه فرمایید.
اگر دوست داری بنویسی ولی نمیدونی چی بنویسی، یه سری به پُست پایاننامهی دستانداز! (آخرین گاهنامه) بزن!
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام:
مطلبی دیگر از این انتشارات
بابا امروز یه مگس دیدم که بچهشو کول کرده بود! (شاید طنز، شاید)
مطلبی دیگر از این انتشارات
بچه فیلسوف! (۵)
مطلبی دیگر از این انتشارات
بچه فیلسوف! (سه)