Dast Andaz
Dast Andaz
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

یکی گفت آخ!

داشتیم آش می‌خوردیم. یکی گفت«آخ!»

کسی که «آخ!» گفت، حاجی بود. حاجی یحیی، بزرگ فامیل بود. کمتر توی جمع پیداش می‌شد. پاییزِ پارسال، به اصرار دخترش و برای خوردن آش پشت پایی نوه‌ش، اومده بود. بنده خدا بعد از اون آخ، سرش رو به سمت عقب خم کرد و کف دستش رو همزمان بُرد جلوی دهنش. بعد از چند ثانیه، سرش رو گرفت بالا و کف دستش رو هم جمع کرد کنار خودش. دخترش که متوجه ماجرا نشده بود، از اون سر سفره، خیلی اصرار کرد که حاجی به آش خوردن ادامه بده ولی حاجی پس از بلند کردن دستاش و گفتن شکرِ خدا، عقب‌نشینی کرد و رفت به پُشتی تکیه داد. حاجی، از اون آدمای خیلی کم حرف بود. برای همین هر چی می‌گفت، آدم برای مدّت‌ها توی ذهنشون می‌موند.

سفره که جمع شد، حاجی یحیی بعد از نشون دادن نخودِ نپخته‌یِ کف دستش، گفت:

«ما آدما مثل همین نخودای آشیم و مملکتمون هم همین دیگِ آشه! وقتی دیگ می‌ره روی آتش. کم‌کم همه‌مون به تکاپو می‌افتیم. دیگ که حسابی داغ می‌شه. آش که به جوش میاد. بعضی از ما همین که حرارت به تنمون می‌خوره، قبل از این که خوب پخته بشیم، فرار رو بر قرار ترجیح می‌دیم و موقع جوش خوردن آش، خودمون رو به بیرون دیگ می‌رسونیم. ولی اکثرمون توی دیگ می‌مونیم و می‌پزیم. اونایی که دلمون واسه‌ی هم دیگه جوش می‌زنه و نگران همیم. امّا این وسط یه سری از نخودام هستند که نه بیرون می‌پرند و نه این حرارت روشون اثری داره! اینا جوشِ هیچ کس رو نمی‌زنند. دلشون، واسه‌ی هیچ‌کس نمی‌سوزه. هیچ وقت هم پخته نمی‌شن. تخصص‌شون زیر سوال بردن آبروی بقیه‌ی نخوداست. بهشون می‌گن نخود کور!»

این حرف رو که زد. مثل همیشه، متلک‌ها و رد و تحسین‌ها، پشت سرش شروع شد:
  • خوب که فکر میکنم می‌بینم حاجی حرف حساب زده.
  • راست می‌گه حاجی هیچ‌وقت حرف ناحساب نمی‌زنه!
  • نگو دارن با ما آش می‌پزن و ما خبر نداشتیم!
  • حاجی جون کار ما از پُختن و این حرفا گذشته، ما خیلی وقته که سوختیم!
  • نشنیدید می‌گن آشپز اگه دو تا بشه، آش یا شور می‌شه یا بی‌نمک؟ الان که الا ماشاءالله همه خودشون رو آشپز می‌دونند!
  • من فقط می‌دونم که مشتی ماشاءالله جزو اون نخود کوراست. با اون همه ملک و املاک و سرمایه، اگر همه‌ی فامیل از گشنگی بمیرن، کَکِش نمی‌گزه!
  • مشتی ماشاءالله فقط کور نیست، کرم هست!
  • به این نخودا، باید نخودای کر و کور بگن؟!
  • اینجوری که حاجی گفت. بچه‌ی عمّه زهرا که می‌خواد مهاجرت کنه، جزو همون نخودایی که از دیگ می‌پرن بیرون. مگه نه؟!
  • غیبت نکنید. چه کار به این و اون دارید. از خودمون حرف بزنید.
  • فکر نکنم آشی که با ما پخته بشه، آش به درد بخوری بشه‌ها!
  • خدا آخر و عاقبت ما رو ختم به خیر کنه. چون آخر و عاقبتِ هر آشی... !
  • حداقل یه"گلاب به روتون" هم می‌ذاشتید کنار اون افاضاتتون!
  • ببخشید اگه بهتون جسارت شد. اون چهره‌ی زیباتون مشمول خسارت شد!
  • بی خیال بابا! حاجی بنده خدا فقط یه مثال زد. مگه نشنیدید می‌گن در مثل جای بحث و کشمکش نیست!
  • این چرت و پرتا رو تمومش کنید. حاجی جون الان کشمش آفتابی درجه یک، دم مغازه‌تون، کیلویی چنده؟!
  • ... .
مطلب قبلیم:
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D9%87%D9%88%D8%A7%DB%8C-%D8%AF%D9%88-%D9%86%D9%81%D8%B1%D9%87-n70vgoucs4ha
حُسن ختام: کاریکاتوری از گیرمو موردیو، مثال خوبی از دنیای امروز.

این آهنگ رو هم اگر خواستید بشنوید:

https://www.aparat.com/v/Osclu/%DA%A9%D8%B4%D9%85%DA%A9%D8%B4_._%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D9%85%D8%B9%D8%AA%D9%85%D8%AF%DB%8C


حال خوبتو با من تقسیم کنداستاندستور پخت آش پشت پاکشمش آفتابی درجه یککشمکش روزگار اگر گذارد
«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید