در یادداشت «آیا سرعتِ رشدِ تودهیِ چسبنده و کُشندهیِ بیشرمی و بیحیایی، خبر از وقوعِ یک انقلابِ جنسی از نوع ایرانیاش میدهد؟!» که در تاریخ ۱۳ مرداد ۱۴۰۲ منتشر کردم، این بخش از کتاب «جوانی پر رنج: پژوهشی درباره مسائل جوانان ایران» نوشتهی مرحوم «دکتر ناصرالدین صاحبالزمانی» را نقل قول کردم:
در یکی از روزهای سال ۱۶۳۶ مرحوم رامبرانت، نقاش هلندی، یک بازرگان ایرانی را در اروپا میبیند که کلاه و لباس فرنگی خریده و پوشیده و از خود اروپاییهای آن زمان، اروپاییتر شده است. جلوی او را میگیرد و میگوید حاجی آقا(احتمال بدهیم رامبرانت حدس زده که این بازرگان حاجی بازاری هم بوده است!) اجازه میدهید یک نقاشی از هیکل و وجنات زیبای شما بکشم و حاجآقای تازه به اروپا رسیده هم از خدا خواسته میگوید: خیلی هم عالی من تا هر وقتی که شما بخواهید اینجا میایستم تا شما نقاشیام را بکشید. خیر! هرگز این اتفاق نیفتاده است. چون نه رامبرانت زبان ایرانی بلد بوده و نه آن بازرگان، زبان رامبرانت را. گویا با ایما و اشاره کار هم را راه انداختهاند. خلاصه اینکه رامبرانت دست به کار می شود و نقاشی «یک ایرانی» را خلق میکند.
شمایل بازرگان ایرانیِ داخل این نقاشی به تنهایی گویای یکی از بارزترین صفات ما ایرانیها است.
داستان این بازرگانِ که به اروپا رفته و به شکل و شمایل اروپاییان درآمده است، همچنان در ایرانیهایی که دیگر بدون رفتن به اروپا و یا هر جای دیگر از طرز پوشش آنها اطلاع مییابند و البسه و اکسسوری آنها را در نزدیکترین مغازه به خانهشان مییابند، میخرند و میپوشند، ادامه دارد. داستان این بازرگان نه تنها در ایرانیهایی که دیگر پوشششان ایرانی نیست، ادامه دارد. بلکه در دماغها، لب و لوچهها، سینهها و باسنهایی که با جراحی جراحی پلاستیک و سایر عوامل دارند یکدست و شبیهبههم میشوند نیز ادامه یافته است. داستان این بازرگان در ساختمانهایی که دیگر هیچ رنگ و بویی از بناهای سنّتی و زیبای ایرانی ندارند هم ادامه دارد. داستان این بازرگان، این یک ایرانی، کم و بیش در تمام ایرانیها، ادامه دارد.
خلق را تقلیدشان بر باد داد ای دو صد لعنت بر این تقلید باد ...
یادداشت قبلی:
حُسن ختام:
اگر هنوز به امر به معروف و نهی از منکر اعتقاد دارید، در کارزار زیر شرکت کنید:
لینک کارزار:
https://www.karzar.net/164817