من خیلی تنهام میدونی؟
نه میتونم احساساتمو بیان کنم نه چیزی..
به تنها کسی که دوسش دارم و تنها دوستمه پیام میدم .. بعد صد سال جواب میده.
از شخصیتمم دیگه متنفرم .
شدم یه دروغگوی بیشعور و حالم از همه چی بهم میخوره.
یه دروغ بزرگ گفتم ، هرروز بیشتر دارم تو نقشم فرو میرم و هرروز بیشتر امکان داره وقتی به دروغم اعتراف کردم طرف دلش بشکنه.
اون کسی که الکی بهش گفتم دوستت دارم فقط برای سرگرمی .. درواقع فک میکردم اونم برای سرگرمی گفته و من هنوزم از احساس واقعیش خبر ندارم و همچنین نمیتونم بهش اعتماد کنم .
اولشم من بدون هیچ شکی دوستش داشتم و اون از اعتمادم سو استفاده کرد .
الانم فک کنم من مثل خودش شدم نه؟!
نمیدونم چیکار باید بکنم
رو یکی کراش دارم
درحالی که اون حتی از وجودم خبر نداره و من نمیدونم چطور باید باهاش ارتباط برقرار کنم یا حتی اگه بهش پیام بدم ازم خوشش بیاد یا نه.
از طرفی هم میگم بابا رابطه رو ول کن میخوای چیکار دردسر؟! تنها بمون و رو خودت تمرکز کن.
ولی هم دوسش دارم و هم تنهایی و قطع رابطه کردن با همه خیلی سخت و غیرقابل تحمله
البته میتونم رفیق جدید پیدا کنم تا تنها نباشم
اما وقتی تمام سعیمو میکنم تا صمیمی شم بعد یهو طرف یا غیب میشه یا سرد .
نمیفهمم مشکل از منه .. یا اونا؟
الان فقط میدونم که به شدت تنهام.
از استرس و اضطراب دست و پام داره میلرزه .
فکر و خیال آینده داره منو از بین میبره
و هیچکی ، "هیچکی" از افراد مورد علاقم وجود نداره تا بهش اعتماد کنم و بتونم هر چی از ذهنم میگذره رو بهش بگم .
درواقع فقط به یه بغل نیاز دارم.
(خیلی یهویی خواستم بیام اینجا دلمو خالی کنم اگه جمله بندی مشکل داره ببخشین فقط میخواستم بنویسم تا شاید کمتر فکر کنم)