Hamed
Hamed
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

Wild Tale

صدای هوادارها به گوش می رسه.
شور و هیجان خارج از وصفی موج می زنه.
همه باهم یک صدا یک چیز رو تکرار می کنند:«بکشش»!
محیط پر از خون شده ؛خشونت به حدی زیاد شده که هیچ رسانه ای اجازه پخش این تصاویر رو نداره.
همه چیز حال و هوای حیوانی به خودش گرفته .
برای بقاء درون سیستم؛باید تبدیل به یکی از چرخ دنده هاش بشی.
از این قفس فقط یک نفر زنده خارج میشه؛
برای تموم کردن این داستان اون یک نفر باید من باشم.
فقط یک ضربه تا کشتنش فاصله دارم ولی بعد از زدن این ضربه؛همه چیز قراره به یک شکل دیگ ای اتفاق بیفته .
با کشته شدن اون قراره یک بخشی از خودمم بمیره ولی چاره دیگ ای نیست.
اگه نکشمش در نهایت قراره جفتمون کشته بشیم؛
چون احتمال زنده خارج شدن دو نفر از این قفس محاله.
فرار کردن جفتمون هم از این قفس غیر ممکنه؛
چون هرجایی که ما دونفر باهم روبرو شیم؛ قراره این قفس و این جدال ساخته بشه.
روز هوادار ها به زور تراژدی داستان می چربه و می کشمش.
بعد از این اتفاق پلک می زنم و میبینم که تنها تو اتاقی نشستم و آب از آب تکون نخورده ؛
چون اون خیلی وقت بود که مرده.!

داستانفیلممسابقهذهنروانشناسی
https://t.me/jokesonu2 در تلگرام مارا دنبال کنید
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید