امروز پس از بررسی دقیق و همه جانبه ی علل سقوط هواپیمای بویینگ ۷۳۷ ایران_کیف، بالاخره مشخص شد که عامل سقوط این هواپیما خطای انسانی و اشتباه در تشخیص هواپیمای مسافربری ایران اوکراین بوده است.
از لحظه ی انتشار این خبر تاسف بار و غم انگیز، خیلی ها به جای ابراز همدردی و تاسف با بازماندگان این حادثه و درس گرفتن از این اتفاق و جلوگیری از تکرار رخدادهای مانند این، از ته دل اظهار خرسندی! میکنند و این پیشامد غم انگیز را (که نمونه های زیادی از آن در طول تاریخ حتی برای کشورهای مدعی قدرت مثل خود آمریکا هم اتفاق افتاده) بهانه ای برای انتقاد و تحقیر قدرت نظامی کشور و کوچک شمردن نیروهای مسلح کشورمان قرار میدهند و با اینکه به شدت در حال ماهیگیری از این آب گل آلود هستند، خود را دلسوز ملت و مدافع حقوق بشر نشان میدهند در حالیکه خیلی از این دوستان به ظاهر دلسوز در زمان شهادت سردار بزرگ اسلام و ایران، حاج قاسم سلیمانی از او به عنوان یک استراتژیست بی منطق یاد میکردند که با رهنمودهای او ما الان در این وضع افتادیم و عده ای که شاید تخصص اصلی شان با موضوع سیاست های داخلی و خارجی از زمین تا آسمان تفاوت دارد در توصیف شهادت سردار سلیمانی از واژه ی زشت و زننده ی ((سقط شدن)) استفاده میکردند!!!
حالا اما در کمال تعجب این دوستان در پوشش فلاسفه و تحلیلگر های حرفه ای از ناکارآمدی نظام جمهوری اسلامی و مسئولین نظامی ذی ربط و بعضا بی ربط! کشور سخن میگویند!!!
در زمانهای قدیم جنگلی بود خوش آب و هوا که اهالیاش به لهجه محلی «جینگیل» صدایش میکردند. هر روز در جینگیل اتفاقی میافتاد و بساطی به راه بود. یک روز الاغ زیر ابرو برمیداشت و میگفت من آهو شدم و باربریاش را تعطیل میکرد و همه را مجبور میکرد از نافهاش مُشک بگیرند و به سر و صورتشان بمالند. یک روز قورباغه برنزه میکرد و ادعا میکرد من فولکس واگنم و موتورم عقب است و مسئولیت حشرهکشاش را تعطیل میکرد و میرفت توی ویترین بنگاه ماشین مینشست. یک روز دارکوب نوکش را عمل میکرد و دیگر نوک نمیزد و کارگاه نجاریاش را میبست و دست اهالی جینگیل توی پوست گردو میماند و... خلاصه از صبح سرشان به همین چیزها گرم بود تا شب.
یک روز صبح سنجاب که شغلش جمعآوری و توزیع آجیل در بین اهالی جینگیل بود، وقتی میخواست تخمههای روزانه را بین حیوانات پخش کند متوجه شد یکی از کرمهای شبتاب دیشب در انبار مانده و از بس چراغ داده، سوخته و انبار آجیل را به آتش داده است. سنجاب که سرمایه و کارش را در خطر میدید، دست به دامن کلاغ شد تا خبر را در جینگیل پخش کند و حیوانات برای کمک بیایند. ولی دید کلاغ پرهایش را مش کرده و به شاخه لم داده و میگوید من قناریام. حالا بیا و درستش کن!
به ناچار خودش بدو رفت تا خبر را به اطلاع بقیه برساند. بالاخره حیوانات جمع شدند و هرکسی به نوعی سعی میکرد آتش را خاموش کند. مرغ و خروس با پایشان خاک روی آتش میپاشیدند، راسوها کپسول خفهکننده آورده بودند، حتی گنجشکها هم بال میزدند ولی تاثیری نداشت. تمام این مدت کلاغ هم مثل قناری لم داده بود و تماشا میکرد. تا این که فیل از راه رسید و با خرطومش از برکه آب آورد و روی درخت ریخت و آتش خاموش شد.
در این هنگام کلاغ(که خودش را به قناری بودن زده بود) پر زد و شروع کرد به گرفتن ماهیهایی که بهخاطر پایین رفتن آب برکه نمایان شده بودند. حیوانات خسته و کوفته وقتی با این صحنه روبهرو شدند،کلاغ را داخل قفس انداختند تا به عنوان قناری به جنگل کناری بفروشند و از شرش خلاص شوند!
سعی کنیم در این روزها که هیچ چیزی سر جای خودش نیست،اگر نمیتوانیم فیل باشیم لااقل کلاغ هم نباشیم!
مطالب قبلیم: