امروز از اعماق وجودم از تک تک ریشه در درد دام دلم خواست که کاش به قبل برگردم..
اولین روزی که تو رو دیدم... وقتی غرق در اعماق سیاه چشمات شدم فکر میکردم برای همیشه دارمت و زندگیم با تو هیچ کمی نداره حتا اگه همه بهم پشت کنن بازم من تو دارم و تویی که منو از جهنمی که دارم توش میسوزم نجاتم بدی!
ولی...ولی بعد!
هیچوقت اوضاع طوری که میخواستم پیش نرفت.
بهم یاد دادی واسه چیزی که میخوام بجنگم... حتا زخم های بعد شکستمون!
ولی من همیشه بودم و زخم های بعد شکست.
همیشه... تلاش میکردم برات متفاوت باشم..تلاش میکردم بهت بفهمونم که چقدر عاشقتم...تلاش میکردم حتا اگه چندین سال باهم باشم ولی تو همون لحظهی خداحافظی دلم تنگ میشه برات همیشه...
-قبلآ عاشق بارون بودم در کنار تو معنای بارون میفهمیدم.
ولی..ولی..الان دیگه از بارون میترسم وقتی بارون میاد همهی زخم های دلم که تو بهم زدی از نو تازه میکنه.
دیگه تورو با تموم خاطرهات روی پل کنار دریاچه که همون بار اول همو دیدم از یاد میکنم:)
گاهی نباید جلوی سرنوشت رو کرفت و مسیرش رو عوض کرد، تلاش بی فایدهست چون اون خوب میدونه چطور بازی رو بچرخونه که همه برگردیم به خونه اول و حالا منم برگشتم به نقطه شروع، همون جهنمی که باید توش میمردم:)....
شاید چندین ساله دیگه یادم بیوفتی و بگی اون لعنتی واقعاً دوسم داشت..