اهل بجنوردم،
رشته ام معماریست،
پیشه ام بیکاری...
سخت فکرم مشغول
که چِها خواهد شد؟
که چرا آمده ایم،
بهر چه؟!
در جهانی ک به مَثَل چون بازیست؛
در پی یافتن یک رازیم؟!
یا فقط چون قلم کردگار رفت بر آن،
ما نیز به جَبر وی کنون در کاریم؟!
هر چه باشد به کنار،
حرف من چیز دگر می باشد،
حال آنکه نفس می آید ،
و کسی زیر لبش رقص کنان نام ط را می خواند،
این یعنی که جهان پابرجاست،
این یعنی عزیز دل من،
بودنش را به خودت مژده بده،
مژده ی دیدن او را به دلت وعده بده،
این گونه میتوان راضی شد،
ودر این بازی بُرد!...