ع همین اولش بگم فق غر میخام بزنم تا خالی شم🕳
و هعی خب این کنکورم دادیمو رف پی کارش (کی فکرشو میکرد انقد زودی به ۱۹ سالگی نزدیک شم؟!)
البته من شک دارم کارم باهاش(جناب کنکور) تموم شده باشع ولی فلن ترجیح میدم ذهنمو درگیر نکنم زیاد
اینروزام مثه همیشس.. منظور از همیشه : پر از سردرگمی ، بلاتکلیفی ، استرسی ک نمد از کجاس ، و تنفر و خستگی !
نسبت به داداشم تنفر خاصی تو وجودم داره بوجود میاد و هر روزم بیشتر میشه .. البته فک کنم باس اسمشو بزاریم کینه !! 🤺
نباید داداشی ک دو سال ازم کوچیکتره انقد سرش تو کارای من باشع !! من تنها کسی ام ک تو این خونه و خونواده و فامیل به هیشکی کاری نداره(در واقع حوصلهی فضولی تو زندگیه بقیه رو ندره! تو زندگیه خدمم موندم آقاا) و خیلیم متنفرم از اینکه یکی تو کارام دخالت کنه .. حالا هر کاری!🤨
برا همینه ک ع همون کودکی دلم میخاس تنهایی ی خونه برا خدم داشتم و تو ی جا ک هیشکی منو نمیشناخت زندگیمو میکردم ! تنها و مستقل بدون دخالت فرد دیگری تو زندگیم!! .. 😒
ولی افسوس ک انگار فق ی رویاس این آرزو !
اصن برا همین رویای تنهایی نمیخوام ازدواج کنم :/✌️😐
بگذریم .. با این حال من خب نمیتونم جلوعه محبتمو به عنوان ی خواهر نسبت ب داداشم بگیرم و ناخودآگاه میرم بغلش میکنم با اینکه ازش کینه به دل دارم ://
منم اینم دا .. چیکا میشع کرد اخه ..
کااش میشد همین امسال کاره کنکورو تموم میکردمو میرفتم دانشگا تا هر چیزی ک اذیتم میکنه راحت شم .. اصن برم تا دلم برا اینا تنگ شه! .. ولی میگم ن بزا ایندفعه ی شانس دیگه هم ب خدم بدم و خیلیی بیشتر تلاش کنم
ولی از ی طرفی ام خستمهههه خببب :/
امشبم به سلامتیه ازادیم🥂 (حتی اگ فق ی ماه طول بکشه) مثلن خوش گذروندم .. البت چون ما خونوادگی کلن ب شب علاقه خاصی داریم 👻خوشگذرونیم همراه خونواده شب ساعت ۲۳ شرو شد و تا ۱ اینا طول کشید .. ک آخراشو تصمیم گرفتیم بعده شام تا ساعته ۱۲ و نیم شب وسطی بازی کنیم چهار نفری ! تو حیاط .. حالا البت اصنم با اون جیغ و دادا ک میکشیدیم وسط بازی به فکر همسایمون ک فامیلم هس نبودیم 😇😎
اصن نمد چیکا کنم بخدا
سرم شلوغه درونشش🤕😵💫 .. احساس مزخرف بودن دارم ://
خودداااا تو رو خداااا
هفف بیخی !
1403,4,23
T(02,59)